کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گشادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دهان گشادن
لغتنامه دهخدا
دهان گشادن . [ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) دهان گشودن . باز کردن دهان . (یادداشت مؤلف ). شحر [ ش َ / ش ِ ] . فغر. (منتهی الارب ). تشاخس . (منتهی الارب ) : این عجب بلبل که بگشاید دهان تا خورد او خار را با گلستان . مولوی .|| کنایه است از آغاز به تکلم کردن ...
-
ران گشادن
لغتنامه دهخدا
ران گشادن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) سوار شدن بر اسب . (ناظم الاطباء). کنایه از سوار شدن . (برهان ). کنایه از سوار شدن و رفتن . (آنندراج ) (انجمن آرا). تاختن : سر نعل بهای سم اسبت کنم آن روزکایی بکمین دل من ران بگشایی . خاقانی .لشکر غم ران گشاد، آمد دور...
-
راه گشادن
لغتنامه دهخدا
راه گشادن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) راه گشودن . مقابل راه بستن . (ارمغان آصفی ). بازکردن راه . گشادن راه . پیدا کردن راه : اگر گاه مازندران بایدت مگر زین نشان راه بگشایدت .فردوسی .بکف عنان دو طوفان نگاه نتوان داشت چون راه گریه گشادم در فغان بستم . کلیم...
-
زره گشادن
لغتنامه دهخدا
زره گشادن . [ زَ / زِ رِه ْ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از زره سفتن . (آنندراج ) : زرهی کان قدر نه بگشایدهدف تیر انتقام تو باد.انوری (از آنندراج ).
-
روزه گشادن
لغتنامه دهخدا
روزه گشادن . [ زَ / زِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) افطار کردن . (آنندراج ). افطار. (مصادر زوزنی ). فطر. (دهار) : ندا آمد که یا موسی روزه بگشادی ده روز دیگر روزه بدار. (قصص الانبیاء).بر دهان غنچه گه گه میزند بوسی نسیم کان شکرلب جز ببوسه روزه نگشاید همی . امیر...
-
رو گشادن
لغتنامه دهخدا
رو گشادن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رو گشودن . بازکردن رو. برداشتن حجاب و روبند از چهره در پیش کسی .مقابل رو گرفتن . (از یادداشت بخط مؤلف ). و رجوع به رو گرفتن شود. || باز کردن رخسار کسی . حجاب از روی کسی برداشتن . نقاب از چهره ٔ کسی افکندن .
-
زبانه گشادن
لغتنامه دهخدا
زبانه گشادن . [ زَ ن َ / ن ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) (...میزان ): دلالت میزان (ترازو) بر وزن . || در این بیت نظامی ، کنایت است از «حکم » ستاره ٔ میزان . (به اصطلاح احکامیان ) : میزان چو زبان مرد دانابگشاده زبانه با زبانا.نظامی .
-
زبان گشادن
لغتنامه دهخدا
زبان گشادن . [ زَگ ُ دَ ] (مص مرکب ) لب به سخن باز کردن . سخن گفتن . || آغاز گفتار کردن کودک . زبان باز کردن .- زبان بر کسی گشادن ؛ درباره ٔ او غیبگویی کردن . غیبت او را کردن : جهاندار نپسندد این بد ز من گشایند بر من زبان انجمن . فردوسی .رجوع به زبا...
-
راز گشادن
لغتنامه دهخدا
راز گشادن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) راز گشودن . آشکار کردن سرّ. کنایه است از راز آشکارا کردن و فاش کردن و این مقابل راز پوشیدن و راز نگشادن است : بگشای راز عشق و نهفته مدار عشق از می چه فایده که بزیر نهنبن است . کسائی .تو مردی دبیری یکی چاره سازوزین نی...
-
ره گشادن
لغتنامه دهخدا
ره گشادن . [ رَه ْ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) راه گشادن .باز کردن راه . کنایه از راهنمایی کردن : زی مشکلات دین نگشاید رهت کسی گاو از زمین دین به هوا بر هبا شده ست . ناصرخسرو.رجوع به راه گشادن شود.
-
روی گشادن
لغتنامه دهخدا
روی گشادن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) باز کردن روی . رفع نقاب از چهره . رخ گشادن . || گشادن روی . گشادگی روی . گشاده رویی . کنایه از خندان رویی : کند آفرین کیانی بدوی بدان شادمانی که بگشاد روی .فردوسی .
-
رگ گشادن
لغتنامه دهخدا
رگ گشادن .[ رَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رگ زدن . (آنندراج ). فصد کردن . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). رجوع به «رگ زدن » شود.
-
سر گشادن
لغتنامه دهخدا
سر گشادن . [ س َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گشودن سر. || باز کردن سر شیشه و دیگ و مانند آن : توانی مهر یخ بر زر نهادن فقاعی را توانی سر گشادن . نظامی . || باز کردن نامه . گشودن . مهر از نامه برگرفتن : دبیر آمد و نامه را سر گشادز هرنکته صد گنج را در گشاد. نظ...
-
سخن گشادن
لغتنامه دهخدا
سخن گشادن . [ س ُ خ َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گفتگو کردن . سخن گفتن . بحث کردن : بخداوند خانه از بهر مرمت آن [ خانه ] سخن بگشاد. (عبید زاکانی ، منتخب لطایف چ برلن ص 169).
-
سد گشادن
لغتنامه دهخدا
سد گشادن . [ س َدد / س َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) خراب کردن و هدم نمودن . (آنندراج ). || تسخیر کردن و در تصرف خود آوردن . (آنندراج ) : ملک همه خسروان گرفتیم سد همه دشمنان گشادیم .انوری .