کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گشادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حلق گشادن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) گفتگو کردن .
-
دست گشادن
فرهنگ فارسی معین
( ~. گُ دَ) (مص م .) 1 - باز کردن دست مقید. 2 - جوانمردی کردن ، بخشش نمودن .
-
زنخدان گشادن
فرهنگ فارسی معین
( ~. گُ دَ) (مص ل .) کنایه از: به جلوه درآوردن زیبایی و حُسن .
-
سینه گشادن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ دَ) (مص ل .) 1 - (کن .) شاد شدن ، انبساط خاطر. 2 - فخر نمودن .
-
شهپر گشادن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ دَ)(مص ل .) بال گشودن .
-
شهر گشادن
فرهنگ فارسی معین
(شَ. گُ دَ) (مص م .) فتح کردن ، کشور گرفتن .
-
فقع گشادن
فرهنگ فارسی معین
(فَ قَ. گُ دَ) [ معر - فا. ] (مص م .) نک فقاع گشودن .
-
عنان گشادن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) تاختن ، حمله کردن .
-
کمین گشادن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) حمله کردن ، یورش بردن .
-
محمل گشادن
فرهنگ فارسی معین
( ~. گُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: در جایی اقامت کردن .
-
دست گشادن
لغتنامه دهخدا
دست گشادن . [ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) بازکردن دست . دراز کردن دست . مقابل دست بستن . دست واکردن . بلند کردن دست . دست برداشتن . دست گشودن : مرا نیز ار بود دستی نمایم وگرنه در دعا دستی گشایم . نظامی .گشا ای مسلمان بشکرانه دست که زنار مغ بر میانت نبست ....
-
دم گشادن
لغتنامه دهخدا
دم گشادن . [ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) دهان گشودن . باز کردن دهان . گشادن دهان . (یادداشت مؤلف ).- دم گشادن اسرافیل ؛ کنایه از دمیدن وی در صور : آنجا که دم گشاد سرافیل دعوتش جان بازیافت پیر سراندیب درزمان . خاقانی . || کنایه است از سخن راندن . به تکلم...
-
دم گشادن
لغتنامه دهخدا
دم گشادن .[ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) (از: دم عربی ، به معنی خون +گشادن ) خون گشادن . خون جاری کردن . روان ساختن خون از رگ حیوان یا کسی . (از یادداشت مؤلف ) : خاقانی را به نقش مژگان بس کز رگ جان گشاده ای دم .خاقانی .
-
دوال گشادن
لغتنامه دهخدا
دوال گشادن . [ دَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از پرواز کردن باشد. (برهان ) (از آنندراج ) : چو باز از نشیمن گشاید دوال شکسته شود کبک را پر و بال .نظامی .
-
دهن گشادن
لغتنامه دهخدا
دهن گشادن . [ دَ هََ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) دهان گشادن . دهان باز کردن . گشودن دهان خود یا دیگری . (یادداشت مؤلف ). || کنایه است از لب به سخن گشادن . زبان گشادن . باز کردن دهان گفتن را. (یادداشت مؤلف ) : عجب نیست گر کودکی بی زبان به لفظ می اول گشاید د...