کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گشاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گشاد
/gošād/
معنی
۱. [مقابلِ تنگ] گشاده؛ فراخ؛ وسیع.
۲. [قدیمی، مجاز] گشایش.
۳. [قدیمی] رها کردن تیر از کمان.
۴. (اسم) [قدیمی] چلۀ کمان که سوفار تیر را برای رها کردن در آن قرار میدادند.
۵. [قدیمی، مجاز] رهایی؛ نجات: ◻︎ خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم / به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم (حافظ: ۷۳۸).
〈 گشاد دادن: (مصدر متعدی) [قدیمی]
۱. رها کردن تیر از کمان.
۲. (مصدر لازم) در بازی نرد، باقیگذاشتن مهره تک در خانۀ نرد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بزرگ، بسیط، پهن، جادار، فراخ، فسیح، گشاده، متسع، واسع، وسیع
۲. فرج، گشایش
۳. ظفر، فتح
۴. خوشی، سرور ≠ تنگ، ضیق
دیکشنری
ample, wide
-
جستوجوی دقیق
-
گشاد
لغتنامه دهخدا
گشاد. [ گ ُ ] (مص مرخم ، اِمص ) فتح و ظفر. (برهان ). فتح . (مهذب الاسماء). فتوح . فرج . گشایش . نجات : بدو گفت شاه آفریدون تویی که وی را کنی تنبل و جادویی کجا هوش ضحاک بر دست توست گشاد جهان از کمربست توست . فردوسی .دو چیز است بند جهان : علم و دانش اگ...
-
گشاد
واژگان مترادف و متضاد
۱. بزرگ، بسیط، پهن، جادار، فراخ، فسیح، گشاده، متسع، واسع، وسیع ۲. فرج، گشایش ۳. ظفر، فتح ۴. خوشی، سرور ≠ تنگ، ضیق
-
گشاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gošād ۱. [مقابلِ تنگ] گشاده؛ فراخ؛ وسیع.۲. [قدیمی، مجاز] گشایش.۳. [قدیمی] رها کردن تیر از کمان.۴. (اسم) [قدیمی] چلۀ کمان که سوفار تیر را برای رها کردن در آن قرار میدادند.۵. [قدیمی، مجاز] رهایی؛ نجات: ◻︎ خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم / به ر...
-
گشاد
فرهنگ فارسی معین
(گُ) 1 - (ص .) پهن ، فراخ . مق تنگ . 2 - دارای پهنا، قطر، گنجایش ، ظرفیت یا وسعت بیش از حد معمول . 3 - (اِمص .) رها کردن تیر از شست . 4 - فتح ، تسخیر. 5 - گشایش . 6 - حمله . 7 - (ق .) با فاصله از یکدیگر. 8 - (عا.) آن که تن به کار نمی دهد، تنبل ...
-
گشاد
دیکشنری فارسی به عربی
طليق , عريض , فترة الهدوء , واسع
-
گشاد
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: gošâd طاری: gošâd طامه ای: gošâd طرقی: ferax کشه ای: gošâd نطنزی: gošâd
-
گشاد
لهجه و گویش بختیاری
gošâd گشاد، فراخ.
-
واژههای مشابه
-
گشاد دادن
لغتنامه دهخدا
گشاد دادن . [ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) راندن تیر از کمان . انداختن . افکندن . رجوع به گشاد شود. || نشاندن مهره های تک در خانه ٔ نرد.
-
گشاد شدن
لغتنامه دهخدا
گشاد شدن . [ گ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فراخ شدن . وسعت یافتن . مقابل تنگ شدن .
-
گشاد کار
لغتنامه دهخدا
گشاد کار. [ گ ُ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) افتتاح یا انجام کار. (ناظم الاطباء) : گشاد کار مشتاقان از آن ابروی دلبند است خدا را یک نفس بنشین گره بگشاز پیشانی .حافظ.
-
کون گشاد
لغتنامه دهخدا
کون گشاد. [ گ ُ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ، کسی که سوراخ دبرش فراخ باشد. || کنایه است از تنبل . کاهل . (فرهنگ فارسی معین ). سخت کاهل در کارها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آدم تنبل و سست و پی کار نرو. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).
-
گردن گشاد
لغتنامه دهخدا
گردن گشاد. [ گ َ دَ گ ُ ] (ص مرکب ) گردن کلفت . نیرومند : چو خصمی قوی دید گردن گشادبه یک ضرب او نیز گردن نهاد.نظامی .
-
پیزی گشاد
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (ص مر.) تنبل ، کاهل ، راحت طلب .
-
پیزی گشاد
لغتنامه دهخدا
پیزی گشاد. [ گ ُ ] (ص مرکب ) سخت کاهل و بیکاره . پیزی شل . گَل گیوه گشاد.