کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گش
/go(a)š/
معنی
هریک از چهار خلط بدن.
〈 گش زرد: (طب قدیم) صفرا.
〈 گش سفید: (طب قدیم) بلغم.
〈 گش سرخ: (طب قدیم) خون.
〈 گش سیاه: (طب قدیم) سودا.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گش
لغتنامه دهخدا
گش . [ گ َ ] (ص ) خوب و خوش رفتار با ناز و تکبر. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (جهانگیری ) (غیاث ). نازان و شادمان . (صحاح الفرس ). کَش : فتنه شدم بر آن صنم گش ترخاصه بدان دو نرگس دلکش تر. دقیقی (از صحاح الفرس ).همانا برآمد یکی باد خوش ببرد ابر ...
-
گش
لغتنامه دهخدا
گش . [ گ ِ ] (اِ) دل را گویند که بعربی قلب خوانند. (برهان ) (آنندراج ) : از دهان وی و پلیدی اوهرکه دیدش بر او بشورد گش .پوربهای جامی (از آنندراج ).
-
گش
لغتنامه دهخدا
گش . [ گ ُ ] (اِ) رشیدی گوید: گش ... بلغم ، چنانکه خواجه در ترجمه ٔ مقالات ارسطاطالیس گفته که «درستی روان بکمی گش و خون است ». این عبارت منقول از رساله تفاحیه به قلم افضل الدین محمد کاشانی است و در مصنفات افضل الدین چ مینوی - مهدوی ج 1 چ 1331 تهران ص...
-
گش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (طب قدیم) go(a)š هریک از چهار خلط بدن.〈 گش زرد: (طب قدیم) صفرا.〈 گش سفید: (طب قدیم) بلغم.〈 گش سرخ: (طب قدیم) خون.〈 گش سیاه: (طب قدیم) سودا.
-
گش
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (اِ.) هر یک از اخلاط چهارگانة صفرا، بلغم ، خون ، سودا.
-
گش
فرهنگ فارسی معین
(گَ) (ص .) = کش : خوش ، خوب ، با ناز و تکبر، نازنین .
-
گش
فرهنگ فارسی معین
(گِ) (اِ.) دل ، قلب .
-
واژههای مشابه
-
گُشْ
لهجه و گویش گنابادی
goush در گویش گنابادی یعنی گوش
-
گُش
لهجه و گویش بختیاری
goš کَنف.
-
گش خرام
لغتنامه دهخدا
گش خرام . [ گ َ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (ص مرکب ) خرامنده با ناز و تکبر. خرامنده با شادی و خوشی : تازه رویی چو نوبهار بهشت گش خرامی چو باد بر سر کشت .نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 108).
-
گش کسه
لغتنامه دهخدا
گش کسه . [ گ ِ ک َ س َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان نمشیر بخش بانه ٔ شهرستان سقز، واقع در 23000گزی شمال باختری بانه ، کنار راه شوسه ٔ بانه به سردشت . دارای 20 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
گُشِ بَنِّ زونى
لهجه و گویش بختیاری
goše-banne zuni مفصلِ زانو.
-
هُلِ گُش کردن
لهجه و گویش بختیاری
hol-e goš kerdan هجوم آوردن، حمله دستهجمعى کردن.
-
آلش و دگش،آلیش ودَ گش
لهجه و گویش تهرانی
عوض بدل،بده بستان