کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گسنه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گسنه
/gosne/
معنی
= گرسنه
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گسنه
لغتنامه دهخدا
گسنه . [گ ُ ن َ / ن ِ ] (ص ) گسن . گشنه . گرسنه : در اراک (سلطان آباد) گوسنه . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گرسنه که در مقابل سیر باشد. (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ) : چنان کرد هرچند سالار بودکه بد گسنه و سخت ناهار بود. اسدی .آن پیر گسنه را که ...
-
گسنه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gosne = گرسنه
-
گسنه
واژهنامه آزاد
گُسنَه یعنی گرسنه
-
واژههای مشابه
-
گُسنه
لهجه و گویش تهرانی
گرسنه
-
واژههای همآوا
-
گُسنه
لهجه و گویش تهرانی
گرسنه
-
جستوجو در متن
-
گسن
لغتنامه دهخدا
گسن . [ گ ُ ] (اِ) گرسنگی که در مقابل سیری است . (برهان ). رجوع به گرسنه و گشنه و گسنه شود.
-
گشنه
لغتنامه دهخدا
گشنه . [ گ ُ ن َ / ن ِ ] (ص ) گسن . گسنه .گرسنه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گرسنه . (برهان )(جهانگیری ). گرسنه و گسنه . (آنندراج ) : پس باد را بفرمود تا آن بساط را بنهاد و خانه ٔ مکه را طواف کرد... پس از مکه بگذشت و از زمین حجاز بگذشت وراهگذارش د...
-
گرسنه
لغتنامه دهخدا
گرسنه . [ گ ُ رِ / رُ ن َ / ن ِ / گ ُ س َ / س ِ ن َ /ن ِ ] (ص ) به ضم اول و کسر دوم و چهارم (در لهجه ٔ مرکزی ) و نیز به ضم اول و دوم و فتح چهارم و در شعر بضرورت به ضم اول و سکون دوم و فتح سوم و چهارم . پهلوی ، گورسک و گورسکیه ، تهرانی ، گشنه ، گیلی ،...
-
ناهار
لغتنامه دهخدا
ناهار. (ص ) (از: نا، پیشوند نفی و سلب + آهار) لفظاً یعنی بی خورش . بی آش . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || شخصی که از بامداد باز چیزی نخورده باشد و معنی ترکیبی آن ناهار است یعنی ناخورده ، چه آهار به معنی خورش باشد. (برهان قاطع). که از دیرگاه چیز ...
-
حذف
لغتنامه دهخدا
حذف . [ ح َ ] (ع مص ) بیفکندن . افکندن . (دهار) (دستوراللغة). انداختن . (از منتهی الارب ). انداختن و افکندن چیزی را. || حذف از ذنب فرس ؛ گرفتن موی از دم اسپ و برکندن از آن . (از منتهی الارب ). || بریدن . (زوزنی ). پاره ای از سر و جز آن بریدن . پاره ا...