کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گسسته شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گسسته شدن
لغتنامه دهخدا
گسسته شدن . [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پاره شدن . قطع شدن : گسسته شد از هم کمربند اوی بیفتاد از دست پیوند اوی . فردوسی .از این تخمه گر نام شاهنشهی گسسته شود بگسلد فرّهی . فردوسی .و نظام این حال گسسته شد. (کلیله و دمنه ).آسمان را گسسته...
-
واژههای مشابه
-
گسسته بنیاد
لغتنامه دهخدا
گسسته بنیاد. [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ب ُ ] (ص مرکب ) مستأصل . برکنده بنیاد. (آنندراج ). نااستوار : گر ستانم به زور بیداد است ورنه صبرم گسسته بنیاد است .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
گسسته پشت
لغتنامه دهخدا
گسسته پشت . [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ پ ُ ] (ص مرکب ) بی مدد. بی پشت و پناه : همی شدند به بیچارگی هزیمتیان گسسته پشت و گرفته گریغ را هنجار.عنصری .
-
گسسته پی
لغتنامه دهخدا
گسسته پی . [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ پ َ / پ ِ ] (ص مرکب )از صفات کمان است . (آنندراج ). بریده زه : ز بس کشید نم از آب چشم پرخونم سپهر حال کمان گسسته پی دارد.ملا رشیدی (از آنندراج ).
-
گسسته خرد
لغتنامه دهخدا
گسسته خرد. [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِخ ِ رَ ] (ص مرکب ) کم عقل . بی خرد. نادان : از اویی به هر دو سرای ارجمندگسسته خرد پای دارد به بند. فردوسی .بدو گفت گیو ای گسسته خردسخن زین نشان خودکی اندرخورد؟فردوسی .
-
گسسته دل
لغتنامه دهخدا
گسسته دل . [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ دِ ] (ص مرکب ) آزرده دل . (آنندراج ) : شکسته سلیح و گسسته دلندتو گفتی که از غم همی بگسلند. فردوسی .وداع کن که هم اکنون همی بخواهم رفت گسسته دل ز نشابور و صحبت احباب .امیرمعزی (دیوان چ اقبال ص 58).
-
گسسته دم
لغتنامه دهخدا
گسسته دم . [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ دَ ] (ص مرکب ) آنکه از پس دویدن مانده باشد و نفسش گسسته باشد. (آنندراج ). آنکه نفسش بند آمده باشد : پیوسته باد عزّت و فرّ و جلال اوبدگوی را بریده زبان و گسسته دم . فرخی .نگر که در پی بویت دویده بود صباکه وقت صبحدمش خ...
-
گسسته روان
لغتنامه دهخدا
گسسته روان . [ گ ُ س َس ْت َ / ت ِ رَ ] (ص مرکب ) افسرده . متألم : یکایک سواران پس اندر دمان شکسته سلیح و گسسته روان .فردوسی .
-
گسسته عنان
لغتنامه دهخدا
گسسته عنان . [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ع ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم یله و مرکب بی قید خلیعالعذار که به هر طرف خواهد راه رود. (آنندراج ) : فرستاده فوجی ز شیرافکنان به دنبال خصم گسسته عنان .ملا عبداﷲ هاتفی (از آنندراج ).
-
گسسته کمر
لغتنامه دهخدا
گسسته کمر. [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ک َ م َ ] (ص مرکب ) آنکه کمربند او باز شده باشد. آنکه کمربند او پاره شده باشد : شکسته دل و دست بر خاک سردریده سلیح و گسسته کمر. فردوسی .شکسته سلیح وگسسته کمرنه بوق و نه کوس و نه پا و نه سر. فردوسی .سوی شاه ترکان نهاد...
-
گسسته لجام
لغتنامه دهخدا
گسسته لجام . [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ل ِ ] (ص مرکب ) گسسته عنان و گسسته مهار : ز بانگ هیبت و از نعره ٔ صلابت اوست فلک فکنده عنان و صبا گسسته لجام . عرفی (از آنندراج ).رجوع به گسسته عنان و گسسته مهار و گسسته لگام شود.
-
گسسته لگام
لغتنامه دهخدا
گسسته لگام . [ گ ُس َس ْ ت َ / ت ِ ل ِ ] (ص مرکب ) گسسته لجام : گسسته لگام و نگونسارزین فروبرده لفج و برآورده کین . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 4 ص 1092).چمان و چران چون پلنگان به کام نگون کرده زین و گسسته لگام . فردوسی .رجوع به گسسته عنان و گسسته لجا...
-
گسسته مهار
لغتنامه دهخدا
گسسته مهار. [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ م ِ / م َ ] (ص مرکب )سرکش . (برهان ). عنان بریده . لجام گسیخته : چنان دید کز تازیان صدهزارهیونان مست و گسسته مهار. فردوسی .به چنگ اندرون گرزه ٔ گاوساربسان هیونی گسسته مهار. فردوسی .غضب ستیزه گر و عقل قهرمان در خواب ...
-
گسسته نور
لغتنامه دهخدا
گسسته نور. [گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از ماه نو است که هلال باشد. || پیاله را نیز گویند که طلا و نقره به اندام کشتی ساخته باشند این لغت را در مؤیدالفضلا با کاف تازی نوشته اند. (برهان ) (آنندراج ).