کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گسترانیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گسترانیدن
/gostarānidan/
معنی
۱. پهن کردن.
۲. رواج دادن؛ متداول کردن.
۳. فرش کردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گسترانیدن
لغتنامه دهخدا
گسترانیدن . [ گ ُ ت َ دَ ] (مص ) پهن کردن . منبسط کردن . منتشر کردن . دَحو. طَحو. (ترجمان القرآن ) (دهار). سَطح . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). بَسط. (ترجمان القرآن ). مَهد. (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر بیهقی ). تَمهید. (ترجمان القرآن ). اِفراش . (تا...
-
گسترانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹گستراندن› gostarānidan ۱. پهن کردن.۲. رواج دادن؛ متداول کردن.۳. فرش کردن.
-
گسترانیدن
فرهنگ فارسی معین
(گُ دَ) (مص م .) نک گستراندن .
-
واژههای مشابه
-
نور گسترانیدن
لغتنامه دهخدا
نور گسترانیدن . [ گ ُت َ دَ ] (مص مرکب ) نور افشاندن . (فرهنگ فارسی معین ). نور گستردن . نور گستراندن . || کنایه از آشکار کردن و دیدن و ظاهر نمودن و گشودن است . || کنایه از التفات کردن است . || کنایه از نیک گفتن است . (از برهان قاطع) (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
بسط دادن
فرهنگ واژههای سره
گستردن، گسترانیدن
-
نور گستردن
لغتنامه دهخدا
نور گستردن . [ گ ُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) نور گسترانیدن . رجوع به نور گسترانیدن شود.
-
نور گستراندن
لغتنامه دهخدا
نور گستراندن . [گ ُ ت َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به نور گسترانیدن شود.
-
بسط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] bast ۱. گستردن؛ گسترانیدن؛ فراخ کردن؛ وسعت دادن؛ فراخی؛ وسعت.۲. شرح؛ تفضیل.
-
گسترانده
لغتنامه دهخدا
گسترانده . [ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) پهن شده . منتشرشده . رجوع به گستراندن و گسترانیدن و گستردن شود.
-
گستراننده
لغتنامه دهخدا
گستراننده . [ گ ُ ت َ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) پهن کننده . منتشرکننده . رجوع به گستردن و گسترانیدن و گستراندن شود.
-
تمهید
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - گسترانیدن . 2 - آسان ساختن . 3 - فراهم کردن .
-
دحی
لغتنامه دهخدا
دحی . [ دَح ْی ْ ] (ع مص ) گستردن چیزی را. (از منتهی الارب ). گسترانیدن . || راندن شتران را. (منتهی الارب ).
-
تمهید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tamhid ۱. آماده کردن.۲. مقدمه چیدن.۳. [قدیمی] آسان ساختن.۴. [قدیمی] گسترانیدن.۵. [قدیمی] هموار کردن.