کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گستران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گستران
فعل
بن گذشته: گستراند
بن حال: گستران
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گستران
لغتنامه دهخدا
گستران . [ گ ُ ت َ ] (نف ، ق ) در حال گستردن . گستراننده . رجوع به گستردن شود.
-
جستوجو در متن
-
مُقْسِطِينَ
فرهنگ واژگان قرآن
دادگران - عدالت گستران (اسم فاعل از کلمه اِقساط به معناي آن که به هر يک ، آن حقي را که مستحق است و آن سهمي را که دارد بدهي )
-
دین گستر
لغتنامه دهخدا
دین گستر. [ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) مروج دین . مبلغ دین . دین پرور : ببرهان صورت چرا بگروی همی پند دین گستران نشنوی . فردوسی .بطریق دید رویش گفتش که در همه روم از جمع قیصران چو تو دین گستری ندارم .خاقانی .
-
ترازیدن
لغتنامه دهخدا
ترازیدن . [ ت َ دَ ](مص ) ساختن و آراستن . (آنندراج ). ساختن و زینت دادن و آرایش کردن . (ناظم الاطباء). نیکو کردن ، و طراز نیز گویند. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 148 ذیل تراز، فعل امر از ترازیدن ). چنانکه میدانیم در رسم الخط متأخرین به طاء مهمله می ن...
-
گسترانیدن
لغتنامه دهخدا
گسترانیدن . [ گ ُ ت َ دَ ] (مص ) پهن کردن . منبسط کردن . منتشر کردن . دَحو. طَحو. (ترجمان القرآن ) (دهار). سَطح . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). بَسط. (ترجمان القرآن ). مَهد. (ترجمان القرآن ) (تاج المصادر بیهقی ). تَمهید. (ترجمان القرآن ). اِفراش . (تا...
-
گردخوان
لغتنامه دهخدا
گردخوان . [ گ ِ خوا / خا ] (اِ مرکب ) سفره ٔ گرد. (شعوری ). خوان مدور : ما جمله بر آن گردخوان نشسته جویان شده نان پاره ٔ جدا را. سوزنی .رجل اجراد و نان خشک بر اوگردخوان من و کباب من است . انوری .خورشید نان به حاشیه ٔ گردخوان مامانند آفتاب همی تازد از...
-
جامه ٔ خواب
لغتنامه دهخدا
جامه ٔ خواب . [ م َ / م ِ ی ِ خوا / خا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جامه خواب . رختخواب . (آنندراج ). بستر. رختخواب . (ناظم الاطباء). فراش . وثاب . مجموع لحاف و توشک و متکا و بالش و غیره : جدا گر دمی یوسف ژرف یاب ز پیش زلیخا به شب جامه خواب . شمسی (یوس...
-
نزهت
لغتنامه دهخدا
نزهت . [ ن ُ هََ ] (ع اِمص ) نُزْهة. خوشحالی . (غیاث اللغات از خیابان ) (ناظم الاطباء).سُرور. (ناظم الاطباء). دوری از ناخوشی و غمگینی . (یادداشت مؤلف ). خوشی . خرمی . تفرج . رامش : هر روز یکی دولت و هر روز یکی عزهر روز یکی نزهت و هر روز یکی بار. فرخ...
-
دانش
لغتنامه دهخدا
دانش . [ ن ِ ] (اِخ ) میرزا تقی خان مستشار اعظم ملقب به ضیاءلشکر فرزند مرحوم میرزا حسین وزیر تفرشی است و در حدود سال 1288 هَ . ق . (1240 هَ . ش .) در تفرش تولد یافته است . سالها در خدمت میرزا یوسف مستوفی الممالک صدر اعظم و ظل السلطان و ناصرالملک و می...
-
رامش
لغتنامه دهخدا
رامش . [ م ِ ] (اِمص ،اِ) شادی و طرب . (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا). عیش و طرب . (برهان ) (لغت محلی شوشتر) (دهار) (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ورق 7) (فرهنگ سروری ). سرور. (ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔ منیری ). خوشی . (ناظم ال...
-
چهره
لغتنامه دهخدا
چهره . [ چ ِ رَ / رِ ] (اِ) صورت و روی آدمی باشد. (برهان ). روی . (آنندراج ). صورت و روی آدمی راگویند. (از انجمن آرا). رخ . روی . صورت . سیما. (ناظم الاطباء). رو. دیدار. رخسار. عارض . مُحَیّ̍ا. وجه . چهر. سیما. لقاء. طلعت . (یادداشت مؤلف ) : آراسته ...
-
برهان
لغتنامه دهخدا
برهان . [ ب ُ ] (ع اِ) حجت و بیان واضح . (منتهی الارب ). حجت روشن . (دهار). حجت . (اقرب الموارد). دلیل قاطع، و فرق در میان برهان و دلیل آنست که دلیل عام است و برهان خاص . (غیاث ) (آنندراج ). ج ، بَراهین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : یا أیها النا...