کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گستاخ آمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گستاخ رویی
لغتنامه دهخدا
گستاخ رویی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) بی شرمی . بی حیایی : چو از بیطاقتی شوریده دل شداز آن گستاخ روییها خجل شد. نظامی .پس از یکچند چون بیداردل گشت از آن گستاخ روییها خجل گشت . نظامی .چو گستاخ رویی بر این داشته ست که در پرده پوشیده نگذاشته ست . نظامی .چو ...
-
گستاخ زبان
لغتنامه دهخدا
گستاخ زبان . [ گ ُ زَ ] (ص مرکب ) آنکه در گفتار جسور و بی باک باشد. گستاخ سخن . گستاخ گوی . رجوع به گستاخ گوی و گستاخ سخن شود.
-
گستاخ زبانی
لغتنامه دهخدا
گستاخ زبانی . [ گ ُ زَ ] (حامص مرکب ) عمل گستاخ زبان . گستاخ گویی . گستاخ سخنی . بی پروا سخن گفتن .
-
گستاخ سخن
لغتنامه دهخدا
گستاخ سخن . [ گ ُ س ُخ َ ] (ص مرکب ) آنکه بی پروا سخن گوید. گستاخ زبان . گستاخ گوی . آنکه نیندیشیده به گفتار آغازد : گستاخ سخن مباش با کس تا عذر سخن نخواهی از پس . نظامی .و رجوع به گستاخ زبان و گستاخ گوی شود.
-
گستاخ کار
لغتنامه دهخدا
گستاخ کار. [ گ ُ ] (ص مرکب ) آنکه کارها را بدون پروا انجام دهد. آنکه بی باکانه به کارها دست زند. رجوع به گستاخ کاری شود.
-
گستاخ کاری
لغتنامه دهخدا
گستاخ کاری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) جسور و بی پروا کاری کردن . بی باکانه به کاری دست یازیدن . دلاورانه کارها را انجام دادن : غرور جوانی چو از سر نشست ز گستاخ کاری فروشوی دست .نظامی .
-
گستاخ کن
لغتنامه دهخدا
گستاخ کن . [ گ ُ ک ُ ] (نف مرکب ) جسورکننده . دلیرکننده . پرروکننده . بی شرم کننده .- لهو گستاخ کن : نباید کز آن لهو گستاخ کن رود با تو گستاخیی در سخن .نظامی (اقبالنامه ص 158).
-
گستاخ گردیدن
لغتنامه دهخدا
گستاخ گردیدن . [ گ ُ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) بیشرم گردیدن . بی حیا شدن . دلیر گردیدن . جسور شدن : بدان تا تو گستاخ گردی بدوی فروماند اندرجهان گفتگوی . فردوسی .رجوع به گستاخ شدن و گستاخ گشتن شود.
-
گستاخ گوی
لغتنامه دهخدا
گستاخ گوی . [ گ ُ ] (نف مرکب ) بی محاباگوی و بی صرفه گوی . (آنندراج ) : از آن بوالفضولان گستاخ گوی وز آن بوالحکیمان دیوانه خوی .نظامی (از آنندراج ).
-
گستاخ گویی
لغتنامه دهخدا
گستاخ گویی . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) بی پروا سخن گفتن . بی محابا گفتگو کردن . دلیرانه به سخن پرداختن : نظامی چیست این گستاخ رویی که با دولت کنی گستاخ گویی .نظامی .
-
گستاخ وار
لغتنامه دهخدا
گستاخ وار. [ گ ُ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) گستاخ مانند. دلیرآسا. جسورگونه : بدین دل گرفته ست گستاخ واربه زرّ و به سیم اندرون خانمان . فرخی .بر در شوخی بنه شرم و خردوآنگهی گستاخ وار اندر خرام . ناصرخسرو.چو شب درآمد گستاخ وار درشدند و بار خواستند. (اسکندرنا...
-
گستاخ واری
لغتنامه دهخدا
گستاخ واری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل گستاخ وار : مکن با من چنین گستاخ واری که تو با خشم من طاقت نداری . (ویس و رامین ).رجوع به گستاخ وارشود.
-
گستاخ رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gostāxro[w] ۱. روندۀ گستاخ و بیپروا.۲. آنکه طریق گستاخی پیشگیرد.
-
گستاخ رو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gostāxru بیپروا؛ بیشرم.
-
گستاخ رویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] gostāxruy(')i بیپروایی؛ بیشرمی.