کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گسارنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گسارنده
/gosārande/
معنی
خورنده؛ نوشنده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
consumer, spender
-
جستوجوی دقیق
-
گسارنده
لغتنامه دهخدا
گسارنده . [گ ُ رَ دَ / دِ ] (نف ) دهنده ٔ می . ساقی : می آورد چون هرچه بد خورده شدگسارنده ٔ می ورا بَرده شد. فردوسی .گسارنده ٔ باده و رود و سازسیه چشم گلرخ بتان طراز. فردوسی .گسارنده آورد جام بلورنهادش ابر دست بهرام گور. فردوسی .و رجوع به گساردن شود.
-
گسارنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gosārande خورنده؛ نوشنده.
-
گسارنده
فرهنگ فارسی معین
(گُ رَ دِ) (ص فا.) ساقی .
-
گسارنده
واژهنامه آزاد
گساردن به معنی خوردن. می خوردن یا غم خوردن گسارنده یعنی خورنده. نوشنده گسار امر بگساردن است و ترکیب گسار با کلمات دیگر مثل غمگسار. باده گسار و می گسار
-
جستوجو در متن
-
مصرف کننده
فرهنگ واژههای سره
گسارنده، کاربر
-
کسارنده
لغتنامه دهخدا
کسارنده . [ ک ُ رَ دَ / دِ ] (نف ) گسارنده . به معنی کسار است که غم خورنده و باده خورنده باشد. (برهان ) (آنندراج ). خورنده . (ناظم الاطباء). || تحمل کننده . (ناظم الاطباء). رجوع به گسارنده شود.
-
گسارندگی
لغتنامه دهخدا
گسارندگی . [ گ ُ رَ دَ / دِ] (حامص ) عمل و فعل گسارنده . رجوع به گساردن شود.
-
گسار
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ گساردن) [قدیمی] gosār ۱. = گساردن۲. گسارنده (در ترکیب با کلمه دیگر): بادهگسار، میگسار، غمگسار، اندوهگسار.
-
کسار
لغتنامه دهخدا
کسار. [ ک ُ ] (نف مرخم ) گسار. گسارنده . خورنده باشد و امر به این معنی هم هست یعنی بخور لیکن این لفظ را به غیر از غمگسار و میگسار با چیزی دیگر ترکیب نکرده اند و نان گسار و آب گسار نگفته اند و با کاف فارسی مشهور است اما در مؤید الفضلاء با کاف تازی نو...
-
چمانی
لغتنامه دهخدا
چمانی . [ چ َ ] (ص نسبی ) ساقی را گویند. (برهان ). ساقی باشد. (جهانگیری ). به معنی ساقی که پیاله دهد. (انجمن آرا) (آنندراج ). ساقی . (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). باده پیما. میگسار. گسارنده و دهنده ٔ می : یکی سوی می ای چمانی به چم به لب داروی کی...
-
طراز
لغتنامه دهخدا
طراز. [ طِ / طَ ] (اِخ ) مُعرّب تِراز که نام شهری است در ترکستان . (آنندراج ). شهریست نزدیک به اسپیجاب . (منتهی الارب ). درپایان اقلیم پنجم واقع شده ، طول آن یکصد درجه و نیم و عرض چهل درجه و بیست وپنج دقیقه است . ابوالفتح این کلمه را به فتح اول دانست...
-
بلور
لغتنامه دهخدا
بلور. [ ب َل ْ لو / ب ِل ْ ل َ / ب ِ وَ / ب ُ ] (ع اِ) معرب از کلمه ٔ بریلس یونانی ، لکن بریلس در یونانی بمعنی زبرجد و یا حومه یعنی زمرد ذبابی بوده است و در عربی از آن معنی به بلور امروزین و کریستال دُ رش نقل شده است . (یادداشت مرحوم دهخدا). جوهری اس...