کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گسارده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گسارده
/gosārde/
معنی
نوشیده؛ آشامیدهشده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
spent
-
جستوجوی دقیق
-
گسارده
لغتنامه دهخدا
گسارده . [ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف ) برطرف شده . از میان رفته . شکسته : اندوه من بروی تو بودی گسارده و آرام یافتی دل من از عطای تو. مسعودسعد.|| گذاشته . (برهان ). و رجوع به گساردن شود.
-
گسارده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گساریده› [قدیمی] gosārde نوشیده؛ آشامیدهشده.
-
جستوجو در متن
-
ناگسارده
لغتنامه دهخدا
ناگسارده . [ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نانوشیده . صرف ناشده . مقابل گسارده . رجوع به گسارده شود.
-
گساریده
لغتنامه دهخدا
گساریده . [ گ ُ دَ / دِ ] (ن مف ) گسارده . خورده و نوشیده (چون می ).
-
عظات
لغتنامه دهخدا
عظات . [ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ عِظة. (اقرب الموارد).نصیحتها. پندها. اندرزها. رجوع به عظة و عظت شود:اندوه من به روی تو بودی گسارده و آرام یافتی دل من از عظات تو. مسعودسعد.بهر این بو گفت احمد در عظات دائما قرة عینی فی الصلاة.مولوی .
-
گساردن
لغتنامه دهخدا
گساردن . [ گ ُ دَ ] (مص ) گذاشتن . نهادن : چه گفت نرگس گفت ای ز چشم دلبر دورغم دو چشمش بر چشمهای من بگسار. فرخی . || گذراندن . طی کردن . سپری کردن : کار آنچنان که آید بگذارم عمر آنچنان که باید بگسارم . مسعودسعد. || در میان نهادن . طرح کردن اندوه یا چ...
-
پیاله
لغتنامه دهخدا
پیاله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) قدح آبگینه . (لغت نامه ٔ اسدی ). کاسه ٔ خرد که در آن شراب خورند و آن از شیشه و بلور بوده است . جام . پیغاله . (عنصری ). رجوع به پیغاله شود. قدح شراب . (صحاح الفرس ). گاسی . قدح . (دهار). کاسه که بدان شراب زنند و آن را جام و...
-
ابوشکور
لغتنامه دهخدا
ابوشکور. [ اَ ش َ ] (اِخ ) بلخی . یکی از اجله ٔ شعرای باستانی ایران . در تذکره ها ازتاریخ حیات او جز نام و موطن و از شعر وی غیر از بیتی چند در تذاکر و متفرقاتی در کتب لغت که همگی بر کمال قدرت طبع و جودت و صفای قریحت او دلیل کند بر جای نیست . ابوشکور ...
-
افتادن
لغتنامه دهخدا
افتادن .[ اُ دَ ] (مص ) از پا درآمدن . (از آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (از برهان ) (هفت قلزم ). از پا درآمدن . ساقط شدن . سقط شدن . (فرهنگ فارسی معین ) : بر شیر زخمی استوار کرد چنانکه بدان تمام شد و بیفتاد. (تاریخ بیهقی ). پادشاه ... به دو دست بر س...