کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گز شاهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گز شاهی
لغتنامه دهخدا
گز شاهی . [ گ َ زِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام این درخت در بلوچستان گزلی و قوره گز و کِره میباشد و در بعضی از نقاط جنوب به گز شاهی مشهور است . (درختان جنگلی ایران تألیف دکتر ثابتی ص 147). و رجوع به درختان جنگلی کریم ساعی ص 198 شود.
-
Tamarix aphylla
گز شاهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گیاهان دارویی] گونهای گز به شکل گیاهی درختی به بلندی حداکثر 12 متر و بیکرک با غده و برگهای غلافی و گلآذین خوشهای به طول 2 تا 7 سانتیمتر و پهنای 4 تا 7 میلیمتر و 5 تا 7 پرچم و پنج گلبرگ زوداُفت و به رنگ صورتی یا صورتی مایل به سفید
-
واژههای مشابه
-
گِز گِز
لهجه و گویش بختیاری
gez-gez 1. کم نور؛ 2. چراغِ کم نور.
-
گِز و گِز
فرهنگ گنجواژه
درد کردن ملایم.
-
گَز و نیم گَز
فرهنگ گنجواژه
اندازه قالیچه،ذرع و نیم.
-
گَز،نیم گز، چارک
لهجه و گویش تهرانی
متر،ذرع
-
گز و نیم گز کردن
لغتنامه دهخدا
گز و نیم گز کردن .[ گ َ زُ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را پیمودن به گز. چیزی را اندازه گرفتن . گز کردن . رجوع به گز شود.
-
عرق گز
لغتنامه دهخدا
عرق گز. [ ع َ رَ گ َ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح پزشکی ، جوشهای کوچکی که بر اثر ترشح زیاد عرق بر سطح پوست عارض میشوند. عرق جوش . (از فرهنگ فارسی معین ).- عرق گز شدن ؛ بر اثر خوی کردن ، بثورات خرد در تن پیدا آمدن .
-
گز الهی
لغتنامه دهخدا
گز الهی . [ گ َ ] (اِ) گزاکبری و آن چهل و یک انگشت است . (آنندراج ) (غیاث ).
-
گز برمکان
لغتنامه دهخدا
گز برمکان . [ گ َب َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نفت سفید بخش هفتگل شهرستان اهواز، واقع در 16 هزارگزی شمال باختری هفتگل و کنار راه اتومبیل رو هفتگل به نفت سفید. هوای آن گرم و دارای 110 تن سکنه است . آب آنجا از لوله تأمین میشود. محصول آنجا غلات و ...
-
گز پیر
لغتنامه دهخدا
گز پیر. [ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندر عباس ، واق-ع در 120000گزی جنوب میناب و 3000گزی باختر راه مالرو جاسک به میناب . هوای آن گ-رم و دارای 45ت-ن سکنه است . (از فرهنگ جغرافی-ائی ای-ران ج 8).
-
گز تلیل
لغتنامه دهخدا
گز تلیل . [ گ َ ت ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سویره بخش هندیجان شهرستان خرمشهر، واقع در 24 هزارگزی شمال باختری هندیجان و 3 هزارگزی شمال خاوری راه اتومبیل رو بندر معشور به هندیجان و دارای 20 تن سکنه است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
گز خوانسار
لغتنامه دهخدا
گز خوانسار. [ گ َ زِ خوا / خا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گزانگبین . این گونه در اطراف اصفهان و در شوره زارهای مردآباد کرج هم یافت میشود و گزانگبین میدهد و آن را طرفا نیز میخوانند.(درختان جنگلی کریم ساعی ص 198). از دو گونه گون درنواحی چارمحال و فریدن ...
-
گز دیوان
لغتنامه دهخدا
گز دیوان . [ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان کارواندر بخش خاش شهرستان زاهدان ، واقع در 57000گزی جنوب باختری خاش و 5000گزی شمال شوسه ٔ خاش به ایرانشهر و دارای 50 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).