کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گزین فروش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گزین کردن
فرهنگ فارسی معین
(گُ. کَ دَ) (مص م .) انتخاب کردن ، برگزیدن .
-
درم گزین
لغتنامه دهخدا
درم گزین . [ دِ رَ گ ُ ] (نف مرکب ) صراف . (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء).
-
دست گزین
لغتنامه دهخدا
دست گزین . [ دَ گ ُ ] (ن مف مرکب ) دست گزیده . منتخب . گلچین . بهگزین . هر چیز که آن راانتخاب کرده باشند. (آنندراج ) (برهان ) : خوشتر از صد نگارخانه ٔ چین نقش آن کارگاه دست گزین . نظامی (هفت پیکرص 77).- دست گزین کردن ؛ گزیدن . انتخاب کردن . اختیار ک...
-
مراحل گزین
لغتنامه دهخدا
مراحل گزین . [ م َ ح ِ گ ُ ] (نف مرکب ) کنایه از دائم السفرو کثیرالسفر که از منزلی به منزلی رود : صیدگری بود عجب تیزبین بادیه پیمای و مراحل گزین .نظامی .
-
ملامت گزین
لغتنامه دهخدا
ملامت گزین . [ م َ م َ گ ُ ] (نف مرکب ) ملامت گزیننده . اختیارکننده ٔ ملامت . طالب سرزنش : در کوی عشق دیوی و دیوانگی است عقل بس عقل کو ز عشق ملامت گزین گریخت .خاقانی .
-
به گزین
لغتنامه دهخدا
به گزین . [ ب ِه ْ گ ُ ] (ن مف مرکب ) انتخاب بر انتخاب راگویند یعنی از چیزهای گزیده بهترها را باز بگزینند.(انجمن آرا) (آنندراج ). چیزهای سره و نیکو که از چیزهای سره بگزینند. (برهان ) (از جهانگیری ). چیزهای نیکو که برگزیده و منتخب باشد. (رشیدی ). انتخ...
-
جراحت گزین
لغتنامه دهخدا
جراحت گزین . [ ج ِ ح َ گ ُ ] (نف مرکب ) آنکه جراحت برگزیند. کسی که جراحت دار شدن را ترجیح دهد. جراحت دوست : جراحت گزین را به مرهم چکار. طالب آملی (از آنندراج ).|| عاشقی که از تیر مژگان چشم معشوق ، ریش ریش و مجروح باشد. (ناظم الاطباء).
-
خلوت گزین
لغتنامه دهخدا
خلوت گزین . [ خ َل ْ وَ گ ُ ] (نف مرکب ) خلوت نشین . منزوی . آنکه خلوت اختیار کند. (یادداشت بخط مؤلف ). گوشه نشین . مجرد. (ناظم الاطباء).
-
خواب گزین
لغتنامه دهخدا
خواب گزین . [ خوا / خا گ ُ ] (نف مرکب )آنکه خواب را ترجیح می دهد. (ناظم الاطباء). || راحت طلب . آسایش دوست . تنبل . (یادداشت مؤ لف ).
-
دانش گزین
لغتنامه دهخدا
دانش گزین . [ ن ِ گ ُ ] (نف مرکب ) گزیننده ٔ دانش . که دانش گزیند. که دانش انتخاب کند. که انتخاب علم نماید. که روی بدانش آرد. که دل در دانش بندد. طالب علم : بپاسخ چنین گفت دانش گزین که ایوان سپهرست و فرش این زمین .اسدی .
-
خلوت گزین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] xalvatgozin = خلوتنشین
-
دست گزین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] dastgozin ۱. [مجاز] هر چیز انتخابشده.۲. چیزی که آن را با دست جدا کرده و برگزیده باشند.
-
دانش گزین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] dānešgozin آنکه علم و دانش را برگزیند و روی به علم و فضل بیاورد؛ گزینندۀ دانش.
-
درم گزین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مٲخوذ از یونانی. فارسی] [قدیمی] deramgozin کسی که پول خوب و بد را از هم جدا کند؛ درمگزیننده؛ درمسنج؛ صراف.
-
عزلت گزین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] 'ozlatgozin عزلتگزیننده؛ گوشهنشین.