کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گزیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گزیر
/ga(e)zir/
معنی
۱. پاکار؛ پیشکار.
۲. داروغه؛ عسس: ◻︎ گزیری به چاهی درافتاده بود / که از هول او شیر نر ماده بود (سعدی۱: ۶۲).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
چاره، علاج
دیکشنری
choice, decision, purpose, remedy, resolution
-
جستوجوی دقیق
-
گزیر
لغتنامه دهخدا
گزیر. [ گ َ / گ ِ ] (اِ) پاکار و پیش کار. (برهان ) (آنندراج ).
-
گزیر
لغتنامه دهخدا
گزیر. [ گ ِ ] (اِ) معرب آن «جزیر»، سریانی گزیرا (حارس ، جلاد). (معجمیات عربیه - سامیه ص 232) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). عسس . (برهان ). داروغه و روزبان و در تبریز این معنی مستعمل است : گزیری به چاهی در افتاده بود. سعدی .داروغه هندوانه و سرده خیار ...
-
گزیر
لغتنامه دهخدا
گزیر. [ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔبخش لنگه ٔ شهرستان لار واقع در 27000گزی شمال باختر لنگه ، کنار راه عمومی لنگه به بندر کنگ . هوای آن گرم و دارای 950 تن سکنه است . آب آن از چاه و باران تأمین میشود. محصول آن غلات ، خرما و جزئی سبزیجات و شغ...
-
گزیر
لغتنامه دهخدا
گزیر. [ گ ُ ] (اِ) ظ. از وی - چریه . مخفف آن «گزر»، و قیاس شود با گزیردن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چاره و علاج باشد چه ناگزیر ناچار و لاعلاج را گویند و افاده ٔ ضرورت هم میکند. (برهان ) (آنندراج ). محتد. بُد : ز خون جوانی که بد زآن گزیربخستی دل ...
-
گزیر
واژگان مترادف و متضاد
چاره، علاج
-
گزیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [سُریانی] [قدیمی] ga(e)zir ۱. پاکار؛ پیشکار.۲. داروغه؛ عسس: ◻︎ گزیری به چاهی درافتاده بود / که از هول او شیر نر ماده بود (سعدی۱: ۶۲).
-
گزیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گزر، گزیره› [قدیمی] gozir چاره؛ علاج: ◻︎ چو جنگ آوری با کسی بر ستیز / که از وی گزیرت بُوَد یا گریز (سعدی: ۵۳).
-
گزیر
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (اِ.) چاره ، علاج .
-
گزیر
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ معر. ] (اِ.) 1 - پاکار، پیشکار. 2 - داروغه ، عسس .
-
گزیر
دیکشنری فارسی به عربی
علاج
-
واژههای مشابه
-
بی گزیر
لغتنامه دهخدا
بی گزیر. [ گ ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + گزیر) ناگزیر. ناچار. واجب . حتم : کنون آفرین تو شد بی گزیربه ما هر که هستیم برنا و پیر. فردوسی .رجوع به گزیر شود.
-
نا گزیر
دیکشنری فارسی به عربی
امر حتمي
-
جستوجو در متن
-
گزر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gozer گزیر؛ چاره؛ علاج.