کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گزگز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گزگز
لغتنامه دهخدا
گزگز. [گ ِ گ ِ ] (اِ صوت ) بانگ خفیف ، آواز خفیف ، چنانکه در سماور پیش از جوش آمدن آن یا صدای زنبور هنگام پریدن . و در بعضی لهجه ها جزجز نیز گویند. || ناراحتی خارش مانند و کمی دردناک که گاه در اعضاء و بویژه در دست و پا عارض گردد. و رجوع به گز کردن شو...
-
گزگز
واژهنامه آزاد
محل درد - جایی که درد می کند - سوزن سوزن شدن
-
واژههای مشابه
-
گِزگِز
لهجه و گویش گنابادی
gezgez در گویش گنابادی یعنی درد در اندام بدن همراه با لرزش ، لرزش اندام ، تیک
-
گِزگِز شدن، گِزگِز رفتن.
لهجه و گویش تهرانی
حالت درد خیلی خفیف
-
گزگز جستن
لغتنامه دهخدا
گزگز جستن . [ گ َ گ َ ج َ ت َ ] (مص مرکب ) بشوخی و چستی جستن . (آنندراج ) : ز هجر تیر گر خواهد جدا افتاد جان از من که گزگز میجهد پیوسته آن ابروکمان از من .سیفی بدیعی (از آنندراج ).
-
گزگز کردن
لغتنامه دهخدا
گزگزکردن . [ گ ِ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناراحتی و دردگونه ای که در پای یا دست بخواب رفته احساس شود. سوزن سوزن شدن ، چنانکه هنگام خواب رفتن پای . پاهایم گزگز میکند. حالتی که پیش از خواب رفتن عضوی دست دهد.
-
گزگز کردن
فرهنگ فارسی معین
(گِ گِ. کَ دَ) (مص ل .) (عا.) سوزش داشتن .
-
گِزگِز کردن
لهجه و گویش بختیاری
gez-gez kerdan سوسو زدن چراغ، نور یا آتشى که از دور دیده شود.
-
واژههای همآوا
-
گِزگِز
لهجه و گویش گنابادی
gezgez در گویش گنابادی یعنی درد در اندام بدن همراه با لرزش ، لرزش اندام ، تیک
-
گِز گِز
لهجه و گویش بختیاری
gez-gez 1. کم نور؛ 2. چراغِ کم نور.
-
جستوجو در متن
-
حس نملی
لغتنامه دهخدا
حس نملی . [ ح ِس ْ س ِ ن َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مورمور شدن . احساس مورمور. گزگز. حالت سوزن سوزن شدن .
-
تیرگر
لغتنامه دهخدا
تیرگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) همان تیرساز بدون اضافت ... (آنندراج ). سازنده ٔ تیر. (ناظم الاطباء). تیرساز. آنکه تیر سازد. براء. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سهام . نابل . نبال . (دهار). نشاب . (منتهی الارب ) : ز هجر تیر گر خواهد جدا افتاد جان از من که گزگز ...