کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گزند آوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گزند آوردن
لغتنامه دهخدا
گزند آوردن . [ گ َ زَ وَ دَ ] (مص مرکب )صدمه رساندن . آسیب آوردن . آزار رساندن : گر درم داری گزند آرد بدین بفکن او را گرم و درویشی گزین . رودکی .به تیر و کمان و به تیغ و کمندبکوشد که بر دشمن آرد گزند. فردوسی .و رجوع به گزند شود.
-
واژههای مشابه
-
گزند آمدن
لغتنامه دهخدا
گزند آمدن . [ گ َ زَ م َ دَ ] (مص مرکب ) بگزند رسیدن . گزند دیدن . آسیب دیدن : گزند آیدم زین جفاپیشه مردکند بر من از خشم و کین روی زرد. فردوسی .چو پاداش آن رنج پند آیدم هم از شاه ایران گزند آیدم . فردوسی .چو جان رفت اگر رست از اندوه و بندزیان نیست گر...
-
گزند جستن
لغتنامه دهخدا
گزند جستن . [ گ َزَ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) در پی گزند بودن . در پی آزار برآمدن . آسیب دیگران خواستن . آزار جستن : به گیتی هرآنکس که جوید گزندچو من شاه باشم نگردد بلند. فردوسی .و رجوع به گزند شود.
-
گزند خوردن
لغتنامه دهخدا
گزند خوردن . [ گ َ زَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) گزندرسیده شدن . (آنندراج ). صدمه دیدن . آسیب دیدن : به زیر شاخ گل افعی گزیده بلبل رانواگران نخورده گزند را چه خبر. نظیری نیشابوری (از آنندراج ).و رجوع به گزند شود.
-
گزند دیدن
لغتنامه دهخدا
گزند دیدن . [ گ َ زَ دی دَ ] (مص مرکب ) آسیب دیدن . رنج دیدن . صدمه دیدن : چنان دان تو ای شهریار بلندکه از بد نبیند کسی جز گزند. فردوسی .بدل گفت تا زو نبینم گزنداز این کشورش دور باید فکند. اسدی .هم از زهر من کس گزندی نبیندهم از زخم کس هم بلایی نبینم ...
-
گزند رساندن
لغتنامه دهخدا
گزند رساندن . [ گ َ زَ رَ/ رِ دَ ] (مص مرکب ) آسیب رساندن . صدمه زدن . گزند رسانیدن . اضرار : با تو عهد و میثاق میکنم که به هیچ نوع بر تو گزندی نرسانم . (تاریخ سیستان ).سری دارم فدای خاک پایت گر آسایش رسانی ور گزندم . سعدی (طیبات ).و رجوع به گزند رسا...
-
گزند رسانیدن
لغتنامه دهخدا
گزند رسانیدن . [ گ َ زَ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) گزند رساندن . صدمه زدن . اضرار. رجوع به گزند رساندن شود.
-
گزند رسیدن
لغتنامه دهخدا
گزند رسیدن . [ گ َ زَ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) آسیب رسیدن . صدمه رسیدن : نیامد جهان آفرین را پسنداز ایشان به ایشان رسید آن گزند. فردوسی .نه حله ای کز آب مر او را رسد گزندنه حله ای کز آتش او را بود زیان . فرخی .گر گزندت رسد ز خلق مرنج که نه راحت رسد ز ...
-
گزند کردن
لغتنامه دهخدا
گزند کردن . [ گ َ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آسیب رساندن . ضرر زدن . ضور. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). ضیر. (دهار) (منتهی الارب ). ضر. (منتهی الارب ) : آتش گرد او میگردید و گزند نمیکرد. (تفسیر ابوالفتوح ).ضعیفان را مکن بر دل گزندی که درمانی بجور دردمندی ...
-
گزند یافتن
لغتنامه دهخدا
گزند یافتن . [ گ َ زَ ت َ ] (مص مرکب ) آسیب دیدن . زیان دیدن : به یک تاجور تخت باشد بلندچو افزون شود ملک یابد گزند.رجوع به گزند شود.
-
persecutory delusion, delusion of persecution
هذیان گزند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] باور راسخ و کاذب به اینکه دیگران علیه فرد دست به توطئه و تهدید میزنند
-
گزند رسانیدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . رَ دَ) (مص م .) صدمه زدن ، گزند رساندن .
-
بی گزند
لغتنامه دهخدا
بی گزند. [ گ َ زَ ] (ص مرکب ) (از: بی + گزند) بی آسیب . (ناظم الاطباء). سالم . سلیم . صحیح . تندرست . (یادداشت مؤلف ). بی زیان . بی ضرر. بی مضرت : دگر گفت کای شهریار بلندانوشه بدی وز بدی بی گزند. فردوسی .سرش سبز باد و تنش بی گزندمنش برگذشته ز چرخ بل...
-
بی گزند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bigazand بیآسیب؛ بیضرر؛ بیزیان.