کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گزندگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گزندگی
/gazandegi/
معنی
گزنده بودن؛ عمل گزنده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
bite, pungency
-
جستوجوی دقیق
-
گزندگی
لغتنامه دهخدا
گزندگی . [ گ َ زَ دَ / دِ ] (حامص ) عمل گزیدن : گزندگی سوزش فراق و الم هجران بار آورده است جهت امیرالمؤمنین دریغ و درد، اندوه و غم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310). و رجوع به گزیدن شود.
-
گزندگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) gazandegi گزنده بودن؛ عمل گزنده.
-
گزندگی
دیکشنری فارسی به عربی
عضة
-
واژههای مشابه
-
بی گزندگی
لغتنامه دهخدا
بی گزندگی . [ گ َ زَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) خلاف حالت و چگونگی گزنده . بی زیانی . عاری بودن از اذیت وگزند و آزار. (ناظم الاطباء). رجوع به گزندگی شود.
-
جستوجو در متن
-
عضة
دیکشنری عربی به فارسی
گاز گرفتن , گزيدن , نيش زدن , گاز , گزش , گزندگي , نيش
-
سکنج
فرهنگ فارسی معین
(سَ کَ یا س کُ) (اِ.) 1 - سرفه . 2 - خراش . 3 - گزندگی .
-
bite
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گاز گرفتن، نیش، گاز، گزش، گزندگی، گزیدن، نیش زدن، سو زاندن
-
خرو
لغتنامه دهخدا
خرو. [ خ ِ ] (اِ) خیرو. خبازی . (ناظم الاطباء). خُرو. تخم آن گزندگی جانوران رانافع است و بعربی بذرالخرو خوانند. (برهان قاطع).
-
گل اربه
لغتنامه دهخدا
گل اربه . [ گ ُ ل ِ اُ ب َ / ب ِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دوایی است که آنرا از شام آورند و عنبر بید نیز خوانند. گزندگی جانوران را نافع است و به عربی جعده خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
-
کف مریم
لغتنامه دهخدا
کف مریم . [ ک َ ف ِ م َرْ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کف عایشه و آن بیخی است زرد و تیره رنگ و گزندگی جانوران را نافع باشد.(از برهان ) (آنندراج ).
-
تاکوب
لغتنامه دهخدا
تاکوب . (اِ) بلغت اهل بربر دوایی است که آن را فرفیون خوانند، گزندگی جانوران را نافع است . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). مأخوذ از بربری ، فرفیون . (ناظم الاطباء). رجوع به تاکوت و فرفیون و فربیون شود.
-
سکنج
لغتنامه دهخدا
سکنج . [ س ِ ک ُ ] (اِ) سرفه کردن و آواز بگلو آوردن . (رشیدی ) (برهان ) (آنندراج ). || تراش که از تراشیدن است . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (رشیدی ). || گزیدن که از گزندگی باشد. (برهان ) (آنندراج ) (رشیدی ).
-
مریافلن
لغتنامه دهخدا
مریافلن . [ م ُ ف ِ ل ُ ] (معرب ، اِ) به یونانی یعنی ذوألف ورقه ، و آن بیخ گیاهی است که از شام و بیت المقدس آورند و آن را حزنبل نیز گویند، گزندگی مار و عقرب را نافع است . (از برهان ). هزار برگ . (مخزن الادویه ). ذوالف ورقا. حرمانه .