کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گزنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گزنده
/gazande/
معنی
حیوان یا حشرهای که انسان را بگزد و نیش بزند؛ جانور زهردار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. تلخ، تند، تیز، نیشدار
۲. هار
دیکشنری
nettlesome, nippy, stinger
-
جستوجوی دقیق
-
گزنده
لغتنامه دهخدا
گزنده . [ گ َ زَ دَ / دِ ] (نف ) آنچه بگزد با نیش یا دندان : دو مار بد گزنده بر دو لب تو دوسان زآن قلیه ٔ چو طاعون زان نان همچو نخجد. منجیک .مناز بر دم دنیا که کژدمش بگزدت ز کژدمش به حذر باش کش گزنده دمست . ناصرخسرو.از دور نگه کنی سوی من گویی که یکی ...
-
pungent
گزنده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ویژگی اندامی از گیاهان که بهتدریج به نوکی تیز و سخت منتهی میشود
-
گزنده
واژگان مترادف و متضاد
۱. تلخ، تند، تیز، نیشدار ۲. هار
-
گزنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gazande حیوان یا حشرهای که انسان را بگزد و نیش بزند؛ جانور زهردار.
-
گزنده
دیکشنری فارسی به عربی
کبح
-
واژههای مشابه
-
Cnidaria
گزندهتباران
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جانورشناسی] شاخهای از جانوران دارای تقارن شعاعی ساده که اندامکهای نیشزنندهای به نام نخکیسه (nematocyst) دارند؛ دولایهای هستند و روپوست و شکمپوست (gastroderm) آنها را مادهای به نام میانچسب (mesogloea) از هم جدا میکند
-
خر گزنده
لغتنامه دهخدا
خر گزنده . [ خ َ رِ گ َ زَ دَ / دِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خری که عادت بگاز گرفتن دارد. (یادداشت بخط مؤلف ). حمار عاقور. (منتهی الارب ).
-
انواع گزنه تیغی گزنده
دیکشنری فارسی به عربی
نبات القراص
-
جستوجو در متن
-
گزندگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) gazandegi گزنده بودن؛ عمل گزنده.
-
بالش مار،بالشتک مار،بالشتک
لهجه و گویش تهرانی
حشره گزنده بیضی شکل گزنده
-
گزاک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: gazāk] [قدیمی] gazāk گزنده.
-
لساع
لغتنامه دهخدا
لساع . [ ل َس ْ سا ] (ع ص ) گزنده . بسیار گزنده .
-
گزمار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] gazmār مار گزنده.