کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گزند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گزند
/gazand/
معنی
۱. آسیب؛ آزار.
۲. آفت.
۳. رنج.
۴. چشمزخم.
〈 گزند خوردن: (مصدر لازم) آسیب دیدن.
〈 گزند دیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] آسیب دیدن؛ صدمه دیدن.
〈 گزند رساندن: (مصدر متعدی) [قدیمی] آسیب رساندن؛ صدمه زدن.
〈 گزند رسانیدن: (مصدر متعدی) [قدیمی] = گزند رساندن
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آزار، آسیب، آفت، بلا، خدشه، خسران، زیان، صدمه، ضرر، لطمه، مضرت
فعل
بن گذشته: گزند دید
بن حال: گزند بین
دیکشنری
damage, detriment, disadvantage, harm, hurt, injury, lesion, taint, ulcer
-
جستوجوی دقیق
-
گزند
لغتنامه دهخدا
گزند. [ گ َ زَ ] (اِ) پهلوی ویزند (حیف ، غصه ، غم ) پارسی جدید گوزند، گزند (شکل جنوب غربی ) بزندی (شکل شمال غربی ) ایرانی باستان احتمالاً وی - جنتی ، از گن (زدن ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). آسیب و آفت و رنج . (برهان ) (آنندراج ) : بدان رنج پاداش ...
-
گزند
لغتنامه دهخدا
گزند. [ گ َ زَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان تمن بخش میرجاوه ٔشهرستان زاهدان ، واقع در 43000گزی جنوب باختری میرجاوه و 6000گزی باختر راه فرعی میرجاوه به خاش . دارای 50 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
گزند
لغتنامه دهخدا
گزند. [ گ َ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طبس مسینا بخش درمیان شهرستان بیرجند، واقع در 89هزارگزی جنوب خاوری درمیان و 14هزارگزی شمال طبس چشمه . هوای آن گرم و دارای 5 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن...
-
گزند
واژگان مترادف و متضاد
آزار، آسیب، آفت، بلا، خدشه، خسران، زیان، صدمه، ضرر، لطمه، مضرت
-
گزند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vizand] gazand ۱. آسیب؛ آزار.۲. آفت.۳. رنج.۴. چشمزخم.〈 گزند خوردن: (مصدر لازم) آسیب دیدن.〈 گزند دیدن: (مصدر لازم) [قدیمی] آسیب دیدن؛ صدمه دیدن.〈 گزند رساندن: (مصدر متعدی) [قدیمی] آسیب رساندن؛ صدمه زدن.〈 گزند رسان...
-
گزند
فرهنگ فارسی معین
(گَ زَ) [ په . ] (اِ.)1 - آسیب ، آفت . 2 - چشم زخم .
-
گزند
دیکشنری فارسی به عربی
اذي
-
گزند
واژهنامه آزاد
آسیب. ضربه. چو خواهی که از بدنیابی گزند...
-
واژههای مشابه
-
گزند آمدن
لغتنامه دهخدا
گزند آمدن . [ گ َ زَ م َ دَ ] (مص مرکب ) بگزند رسیدن . گزند دیدن . آسیب دیدن : گزند آیدم زین جفاپیشه مردکند بر من از خشم و کین روی زرد. فردوسی .چو پاداش آن رنج پند آیدم هم از شاه ایران گزند آیدم . فردوسی .چو جان رفت اگر رست از اندوه و بندزیان نیست گر...
-
گزند آوردن
لغتنامه دهخدا
گزند آوردن . [ گ َ زَ وَ دَ ] (مص مرکب )صدمه رساندن . آسیب آوردن . آزار رساندن : گر درم داری گزند آرد بدین بفکن او را گرم و درویشی گزین . رودکی .به تیر و کمان و به تیغ و کمندبکوشد که بر دشمن آرد گزند. فردوسی .و رجوع به گزند شود.
-
گزند جستن
لغتنامه دهخدا
گزند جستن . [ گ َزَ ج ُ ت َ ] (مص مرکب ) در پی گزند بودن . در پی آزار برآمدن . آسیب دیگران خواستن . آزار جستن : به گیتی هرآنکس که جوید گزندچو من شاه باشم نگردد بلند. فردوسی .و رجوع به گزند شود.
-
گزند خوردن
لغتنامه دهخدا
گزند خوردن . [ گ َ زَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) گزندرسیده شدن . (آنندراج ). صدمه دیدن . آسیب دیدن : به زیر شاخ گل افعی گزیده بلبل رانواگران نخورده گزند را چه خبر. نظیری نیشابوری (از آنندراج ).و رجوع به گزند شود.
-
گزند دیدن
لغتنامه دهخدا
گزند دیدن . [ گ َ زَ دی دَ ] (مص مرکب ) آسیب دیدن . رنج دیدن . صدمه دیدن : چنان دان تو ای شهریار بلندکه از بد نبیند کسی جز گزند. فردوسی .بدل گفت تا زو نبینم گزنداز این کشورش دور باید فکند. اسدی .هم از زهر من کس گزندی نبیندهم از زخم کس هم بلایی نبینم ...
-
گزند رساندن
لغتنامه دهخدا
گزند رساندن . [ گ َ زَ رَ/ رِ دَ ] (مص مرکب ) آسیب رساندن . صدمه زدن . گزند رسانیدن . اضرار : با تو عهد و میثاق میکنم که به هیچ نوع بر تو گزندی نرسانم . (تاریخ سیستان ).سری دارم فدای خاک پایت گر آسایش رسانی ور گزندم . سعدی (طیبات ).و رجوع به گزند رسا...