کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گزردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گزردن
/gozerdan/
معنی
= گزیردن
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گزردن
لغتنامه دهخدا
گزردن . [ گ ُ زِ / زَ دَ ] (مص ) (از: گزِر = گزیر + دن ، پسوند مصدری ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). علاج کردن و چاره نمودن . (برهان ) (آنندراج ).
-
گزردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] gozerdan = گزیردن
-
گزردن
فرهنگ فارسی معین
(گُ زَ دَ) (مص م .) علاج کردن ، چاره نمودن .
-
جستوجو در متن
-
گرزدن
لغتنامه دهخدا
گرزدن . [ گ ُ رَ دَ ] (مص ) چاره کردن و علاج نمودن باشد. (برهان ) (آنندراج ). مصحف گزردن . گزریدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
گزرد
لغتنامه دهخدا
گزرد. [ گ ُ زَ / زِ ] (اِ) علاج و چاره باشد چه ناگزرد، بمعنی لاعلاج باشد. (برهان ) : با رهت کان نه به اندازه ٔ ماست با هوای تو کز آن نیست گزرد. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 127).رجوع به گزردن شود.
-
کزردن
لغتنامه دهخدا
کزردن . [ ک ُ زَ دَ ] (مص ) چاره جویی و چاره جستن باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اما صحیح گزردن است از گزر (=گزیر) + دن (پسوند مصدری ) و اسم از آن گزرد است به معنی چاره . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
گرزیدن
لغتنامه دهخدا
گرزیدن . [ گ ُ رَ دَ ] (مص ) بضم اول و فتح ثانی بر وزن سنجیدن (؟) بمعنی گرزدن باشد که چاره و علاج کردن است . (برهان ) (آنندراج ). کلمه ٔ مورد بحث مصحف «گزریدن » (گزردن ) است . رجوع به گرزدن و گرزیدن در حاشیه ٔ برهان چ معین شود. || یاری و معاونت نمودن...
-
گزیردن
لغتنامه دهخدا
گزیردن . [ گ ُ دَ ] (مص ) چاره کردن و گزردن . (آنندراج ) : که این بسته [ ضحاک ] را تا دماوند کوه ببر همچنین تازیان بی گروه که نگزیرد از مهتری بهتری سپهبدنژادی و کُندآوری . فردوسی .ترا نگزیرد از بخشنده شاهی مرا نگزیرد از رخشنده ماهی . (ویس و رامین ).پ...
-
ناگزیر
لغتنامه دهخدا
ناگزیر. [ گ ُ ] (ق مرکب ) از: نا (نفی ، سلب ) + گزیر [ از: گزیردن = گزردن ]. ناچار. لاعلاج . لابد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ناچار. (مؤیدالفضلاء). ناچار. لاعلاج . بالضرور. (غیاث اللغات ). لاعلاج . بیچاره . ناچار. مجبورانه . بطور اجبار. بطور ضرور...