کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گزاردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پیام گزاردن
لغتنامه دهخدا
پیام گزاردن . [ پ َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) رسالت . پیام بردن . پیام آوردن . پیام رساندن : هزبرانی که شیران شکارندبپای خود پیام خود گزارند. نظامی .کرا مجال سخن میرود بحضرت دوست مگر نسیم صبا این پیام بگزارد. سعدی .گوش دلم بر درست تا چه بیاید خبرچشم امیدم ...
-
حج گزاردن
لغتنامه دهخدا
حج گزاردن . [ ح َ گ ُ دَ ](مص مرکب ) موافاة. (منتهی الارب ). اجرای اعمال حج .
-
خدمت گزاردن
لغتنامه دهخدا
خدمت گزاردن . [ خ ِ م َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) شرط ادب بجای آوردن : سلام کرد و خدمت بگزارد. (تاریخ بخارای نرشخی ). || بلوازم بندگی و طاعت قیام کردن : نگنجد کرمهای حق در قیاس چه خدمت گزارد زبان سپاس .سعدی .
-
خراج گزاردن
لغتنامه دهخدا
خراج گزاردن . [ خ َ گ ُدَ ] (مص مرکب ) باج دادن . مالیات دادن : خراج اگرنگزارد کسی بطیب نفس بقهر ازو بستاند کمینه سرهنگی .سعدی (گلستان ).
-
خواب گزاردن
لغتنامه دهخدا
خواب گزاردن . [ خوا / خا گ ُ دَ ] (مص مرکب ) تعبیر خواب کردن . عباره . (تاج المصادر بیهقی ). || حکایت رؤیای خود کردن . (یادداشت مؤلف ). || خوابیدن . خواب رفتن .
-
واژههای همآوا
-
گذاردن
لغتنامه دهخدا
گذاردن . [ گ ُ دَ ] (مص ) گذاشتن . نهادن : از آنکه روی سپه باشد او بهر غزوی همی گذارد شمشیرش از یمین و شمال چو پشت قُنفُذ گشته تنورش از پیکان هزار میخ شده درقش از بسی سوفال . زینبی .به برسام فرمود کز قلبگاه به یکسو گذار آنچه داری سپاه . فردوسی .اگر خ...
-
گذاردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. جادادن، گذاشتن، نهادن ۲. وضع کردن، وضع ۳. طی کردن، عبور کردن، گذشتن ۴. برپاداشتن، منعقد کردن ۵. ترک کردن، رها کردن
-
گذاردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] gozārdan چیزی را در جایی قرار دادن؛ نهادن؛ گذاشتن.
-
گذاردن
فرهنگ فارسی معین
(گُ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - گذاشتن ، نهادن . 2 - طی کردن ، سپردن . 3 - منعقد کردن ، برقرار کردن .
-
جستوجو در متن
-
گزاریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] gozāridan = گزاردن
-
گزاردنی
لغتنامه دهخدا
گزاردنی . [ گ ُ دَ ] (ص لیاقت ) قابل گزاردن . درخور گزاردن . رجوع به معانی گزاردن شود.
-
ادا کردن
فرهنگ واژههای سره
به جای آوردن، گزاردن
-
نمازگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] namāzgāh جای نماز گزاردن؛ مصلی.
-
حج کردن
واژگان مترادف و متضاد
حج گزاردن، حج بهجا آوردن