کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گزاردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گزاردن
/gozārdan/
معنی
ادا کردن؛ بهجا آوردن؛ انجام دادن: ◻︎ اگر گفتم دعای میفروشان / چه باشد حق نعمت میگزارم (حافظ: ۶۵۲).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ادا کردن، بجایآوردن
۲. پرداختن، تادیه، ، تادیه کردن
فعل
بن گذشته: گزارد
بن حال: گزار
دیکشنری
comment
-
جستوجوی دقیق
-
گزاردن
لغتنامه دهخدا
گزاردن . [ گ ُ دَ ] (مص ) (از: گزار + دن ، پسوند مصدری ). گزاریدن . گزاشتن . جزو اول ویچار (شرح کردن ، توضیح دادن )، سانسکریت ویچاریتی (سنجیدن ، تأمل کردن ، وارسی کردن )، ویچارا (تأمل ، سنجیدن )، ویچارانا (تأمل ، شرح دادن )، پهلوی ویچاریشن ویچارتن...
-
گزاردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ادا کردن، بجایآوردن ۲. پرداختن، تادیه، ، تادیه کردن
-
گزاردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹گزاریدن› [قدیمی] gozārdan ادا کردن؛ بهجا آوردن؛ انجام دادن: ◻︎ اگر گفتم دعای میفروشان / چه باشد حق نعمت میگزارم (حافظ: ۶۵۲).
-
گزاردن
فرهنگ فارسی معین
(گُ رْ دَ) [ په . ] (مص م .) 1 - ادا کردن ، انجام دادن . 2 - بیان کردن .
-
گزاردن
واژهنامه آزاد
گُزاردَن
-
واژههای مشابه
-
گله گزاردن
لغتنامه دهخدا
گله گزاردن . [ گ ِ ل َ / ل ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گله کردن . شکایت کردن . اظهار ناراحتی کردن از کسی یا چیزی .
-
نماز گزاردن
لغتنامه دهخدا
نماز گزاردن . [ ن َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) نماز گذاردن . نماز خواندن : به زیارت آمد و نماز گزارد و دعا کرد. (گلستان ). گفت کجا نماز بگزارم ؟ من نمی خواهم که نماز در سراهای مجوس بگزارم . احوص او را گفت که نماز در خیمه ها می گزار. (تاریخ قم ص 250).گر آن ط...
-
سپاس گزاردن
لغتنامه دهخدا
سپاس گزاردن . [ س ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) شکر کردن . شاکر بودن : خدای رابشناس و سپاس او بگزارکه جز بدین دو نخواهیم بود ما مأخوذ.ناصرخسرو.
-
غایط گزاردن
لغتنامه دهخدا
غایط گزاردن . [ ی ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) غایط کردن . امراع .
-
شکر گزاردن
لغتنامه دهخدا
شکر گزاردن . [ش ُ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) سپاس و حمد به جای آوردن : بر دلم میگردد... غزوی بکنیم بر جانب هندوستان دوردست تر تا سنت پدران تازه کرده باشیم و مردی حاصل کرده و شکری گزارده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 284).خدای با تو درین صنع نیکو احسان کردبه قول و...
-
وام گزاردن
فرهنگ فارسی معین
(گُ دَ) (مص م .) پرداختن وام و بدهی .
-
فرض گزاردن
فرهنگ فارسی معین
(فَ. گُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) واجب کردة خداوند را به جا آوردن ، مانند: نماز خواندن .
-
پیغام گزاردن
لغتنامه دهخدا
پیغام گزاردن . [ پ َ / پ ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) ادای رسالت کردن . پیغام دادن از کسی بدیگری . پیام رساندن . پیغام دادن از کسی بدیگری . پیام رساندن : بوسهل نیک از جای بشد و من پیغام بتمامی بگزاردم . (تاریخ بیهقی ص 47 چ ادیب ). نامه ها را برساند و پیغامه...
-
حق گزاردن
لغتنامه دهخدا
حق گزاردن . [ ح َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) حق گزاردن کسی را. ادای حق او کردن : تو سلطان و راعی ما نیستی از بهر بزرگ زادگی تو که دست تنگ شده ای و بر ما اقتراحی کنی ترا حقی گزاریم . (تاریخ بیهقی ص 39).حق هر کس به کم آزاری بگزارم که مسلمانی این است و مسلمانم...