کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گز،گس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گز
لغتنامه دهخدا
گز. [ گ َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان سیرک بخش میناب شهرستان بندرعباس ، واقع در 120000گزی جنوب میناب ، سر را مالرو جاسک به میناب . هوای آن گرم و دارای 250 تن سکنه است . آب آنجا از چاه تأمین میشود و محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . ...
-
گز
لغتنامه دهخدا
گز. [ گ َ ] (اِخ ) قصبه ای از دهستان انزان ، بخش بندرگز شهرستان گرگان ، واقع در 3500گزی جنوب بندرگز سر سه راهی بندر گز و گرگان و بهشهر. هوای آن معتدل مرطوب و دارای 3860 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه سار محلی تأمین میشود. محصول آن برنج ، غلات ، توتون...
-
گز
لغتنامه دهخدا
گز. [ گ َ ] (ص ) گس : چند پختی تلخ و شور و تیز و گزهم یکی بار امتحان شیرین بپز.مولوی .
-
گز
لغتنامه دهخدا
گز. [ گ َ ] (نف ) گزنده . (برهان ) (آنندراج ). و غالباً با کلمه ٔ دیگر مرکب شود : بدو گفت کای بدتر از مار گزبمیدان که پوشد زره زیر خز. فردوسی .من شسته بنظاره و انگشت همی گزو آب مژه بگشاده و غلطان شده چون گوز.سوزنی .
-
گز
لغتنامه دهخدا
گز. [ گ َ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 50 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند.هوای آن معتدل و دارای 276 تن سکنه است . آب آنجا ازقنات تأمین میشود و محصول آن غلات و میوه و لبنیات و شغل اهالی زراعت و مالداری است . و راه ...
-
گز
لغتنامه دهخدا
گز. [ گ ِ / گ َ ] (اِ) دندان که به عربی سن میگویند. (برهان ). مخفف گاز است که دندان باشد. (آنندراج ). بخاطر میرسد که بفتح باشد مخفف «گاز». (رشیدی ).
-
گز
لغتنامه دهخدا
گز. [ گ ُ ] (ترکی ، اِ) این لغت ترکی است و به معنی چشم است : و آن یکی کز ترک بد گفت ای گزم من نمی خواهم عنب خواهم اوزم .مولوی .
-
Tamarix
گز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] سردهای از گزیان درختی یا درختچهای همیشهسبز یا خزاندار با حدود 50 تا 60 گونه که بومی نواحی خشک اوراسیا یا افریقا هستند و معمولاً در خاکهای شور میرویند و میتوانند شرایط قلیایی را نیز تحمل کنند؛ برگهای آنها فلسمانند است...
-
گز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) gaz ۱. (زیستشناسی) درختی کوتاه و بوتهمانند با خوشههای گل سفید یا سرخرنگ و برگهای ریز که از ساقۀ آن گزانگبین گرفته میشود و چوب آن برای سوختن استفاده میشود.۲. نوعی شیرینی که با شیرۀ گز، شکر و سفیدۀ تخممرغ درست میکنند و لای آن مغز پسته یا...
-
گز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [منسوخ] gaz واحد اندازهگیری طول برابر با ۱۶ گره.〈 گز کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه] اندازه کردن پارچه یا زمین با گز؛ ذرع کردن.
-
گز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gaz گس؛ زمخت: ◻︎ چند پختی تلخ و تیز و شور گز / این یکیبار امتحان شیرین بپز (مولوی: ۷۵۹).
-
گز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ گزیدن) gaz ۱. = گَزیدن۲. گزنده (در ترکیب با کلمه دیگر): غریبگز.
-
گز
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) نوعی پارچه .
-
گز
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) 1 - درختچه ای زینتی از تیرة گزها با برگ های ریز و به هم فشرده که دارای گل های منظم و صورتی یا سفید رنگ است . از ساقة آن ماده ای شیرین و مطبوع به نام گزانگبین خارج می شود. 2 - نوعی شیرینی که آن را با شیرابة گیاه گز درست می کنند.
-
گز
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) نوعی تیر بی پر.