کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گریه چشم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گریه پرداز
لغتنامه دهخدا
گریه پرداز. [ گ ِرْ ی َ / ی ِ پ َ ] (نف مرکب ) مبکی و گریه آور. (ناظم الاطباء). || گریه کننده . گریان : بران گریه پرداز رشک است رشک که اشک رخش پاک گردد به اشک .ظهوری (از آنندراج ).
-
گریه زده
لغتنامه دهخدا
گریه زده . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گریسته . به گریه افتاده : شمع ار چه بگریه جانگدازی میکردگریه زده خنده مجازی میکرد.سعدی (رباعیات ).
-
گریه زنان
لغتنامه دهخدا
گریه زنان . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) گریه کنان . (آنندراج ) : مرد بدینجا چو بزندان رودگریه زنان آید و خندان رود.میرخسرو (از آنندراج ).
-
گریه کنان
لغتنامه دهخدا
گریه کنان . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حالت گریه . در حال گریستن . در حال اشک ریختن .
-
گریه گر
لغتنامه دهخدا
گریه گر. [ گ ِرْ ی َ / ی ِ گ َ ] (ص مرکب ) گریه کن . گریان : قهقه و های های ساخته جفت خنده پرداز و گریه گرمائیم .ظهوری (از آنندراج ).
-
گریه مند
لغتنامه دهخدا
گریه مند. [ گ ِرْ ی َ / ی ِ م َ ] (ص مرکب ) گریان . اشک ریز : بمکتب جگرگوشگان گریه مندغلامان به بازار و کو هرزه خند.ظهوری (از آنندراج ).
-
گریه ناک
لغتنامه دهخدا
گریه ناک . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) گریان . در حال گریه : بجای تخم جواری فشاند دانه ٔ اشک چو دست بر مژه ٔ گریه ناک زد دهقان . ملاطغرا (از آنندراج ).دگر از ره مستیم گریه ناک نیم آگه از گریه ٔ خود چو تاک . ملاطغرا (از آنندراج ).بادا لبان دولت کلی ...
-
گریه آلود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گریهآلوده› gerye[']ālud اشکآلود.
-
گریه آور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gerye[']āvar آنچه باعث اشک ریختن شود؛ اشکآور؛ گریهآورنده.
-
گریه گر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] geryegar گریان؛ گریهکننده.
-
گریه مند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] geryemand گریان؛ اشکریز.
-
گریه ناک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] geryenāk ۱. گرینده.۲. گریان.
-
گریه انداختن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . اَ تَ) (مص م .) (عا.) گریاندن ، گریانیدن .
-
خون گریه
لغتنامه دهخدا
خون گریه . [ گ ِ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) اشک خونین . (از ناظم الاطباء). گریه ٔ خونین . (آنندراج ).
-
گریه کن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bebromb طاری: berbumb طامه ای: beromba boke طرقی: berbomb کشه ای: berbomb نطنزی: beromba bake