کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گریز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گریز
/goriz/
معنی
۱. = گریختن
۲. (اسم مصدر) فرار؛ گریختن از برابر کسی یا چیزی.
〈 گریز زدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] هنگام سخن گفتن یا نوشتن از مطلبی به مطلب دیگر پرداختن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. انهزامعقبنشینی، فرار، هزیمت
۲. اجتناب، پرهیز
۳. رم، طفره
فعل
بن گذشته: گریز زد
بن حال: گریز زن
دیکشنری
breakout, desertion, dodge, double, elusion, escape, excursive, flight, getaway, runaway, scamper, shelter
-
جستوجوی دقیق
-
گریز
لغتنامه دهخدا
گریز. [ گ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان حومه بخش کوهپایه شهرستان اصفهان ، واقع در 31هزارگزی شمال خاور کوهپایه و 27هزارگزی شمال شوسه ٔ اصفهان به یزد. هوای آن معتدل ، دارای 99 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات . شغل اهالی زر...
-
گریز
لغتنامه دهخدا
گریز. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر، واقع در 18هزارگزی شمال باختری ریوش ، سر راه مالرو عمومی ریوش به بردسکن . هوای آن معتدل و دارای 755 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه تأمین میشود.محصول آن غلات و میوه جات و ابریشم . ش...
-
گریز
لغتنامه دهخدا
گریز. [ گ ُ ] (اِمص ) گریختن . فرار کردن : گر کند هیچگاه قصد گریزخیز ناگه به گوشش اندر میز. خسروی .ابا ویژگان ماند وامق بجنگ نه روی گریز و نه جای درنگ . عنصری .گرفتن ره دشمن اندر گریزمفرمای و خون زبونان مریز. اسدی .چو ثابت نباشد به جنگ و ستیزاز آن به...
-
گریز
واژگان مترادف و متضاد
۱. انهزامعقبنشینی، فرار، هزیمت ۲. اجتناب، پرهیز ۳. رم، طفره
-
گریز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ گریختن) ‹گریغ› goriz ۱. = گریختن۲. (اسم مصدر) فرار؛ گریختن از برابر کسی یا چیزی.〈 گریز زدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] هنگام سخن گفتن یا نوشتن از مطلبی به مطلب دیگر پرداختن.
-
گریز
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (اِ.) گریختن ، فرار کردن ، رهایی .
-
گریز
دیکشنری فارسی به عربی
استطراد , تلميح , تهرب , رجل , طيران , مهرب , هروب
-
واژههای مشابه
-
گریز زدن
لغتنامه دهخدا
گریز زدن . [ گ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) گفتاری را منتهی به موضوع دیگر که مقصود بالذات بود کشانیدن . همیشه سخن را بمطلوب خود منتهی کردن . مطلبی را به مطلب دیگر پیوستن با تناسب . به تناسبی بگفتار دیگر پرداختن چنانکه روضه خوانان از حکایتی به واقعه ٔ کربلا ی...
-
escape note, échappée (fr.)
گریز 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] نُتی غیراصلی که با یکی از نُتهای اصلی پیش یا پس از خود فاصلۀ پیوسته و با دیگری فاصلۀ گسسته دارد
-
گریز 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ← کلید گریز
-
centrifuge 2
گریز دادن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] عمل جدا کردن مواد با استفاده از گریزانه
-
escape key, escape
کلید گریز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] یکی از کلیدهای صفحهکلید رایانه که برای لغو یک عمل یا خارج شدن از برنامه به کار میرود متـ . گریز 2
-
باران گریز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bārāngoriz پناهگاه و هرجایی که از باران به آن پناه ببرند.
-
مردم گریز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] mardomgoriz آنکه از مردم بگریزد و گوشهنشینی اختیار کند.