کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گریختن از پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گریختن از
دیکشنری فارسی به عربی
ذبابة
-
واژههای مشابه
-
واپس گریختن
لغتنامه دهخدا
واپس گریختن . [ پ َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) به عقب فرار کردن : نکته ها چون تیغ پولاد است تیزگر نداری تو سپر واپس گریز. مولوی (مثنوی ، دفتر اول ص 16 چ خاور).و رجوع به واپس شود.
-
گریختن گاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گریختنگه› [قدیمی] gorixtangāh جای گریختن؛ گریزگاه.
-
خواب گریختن
لغتنامه دهخدا
خواب گریختن . [ خوا / خا گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بی خواب شدن . خواب نبردن . این ترکیب در صفات چشم بیاید. (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
jailbreaks
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فرار از زندان، گریختن از محبس
-
jailbreak
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فرار از زندان، گریختن از محبس
-
shun
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خاموش، اجتناب کردن از، گریختن، پرهیز کردن از
-
بلأصة
لغتنامه دهخدا
بلأصة. [ ب َ ءَ ص َ ] (ع مص ) گریختن و دویدن . (از منتهی الارب ). فرار کردن و گریختن . (از ذیل اقرب الموارد از جوهری ).
-
بنس
لغتنامه دهخدا
بنس . [ ب َن َ ] (ع مص ) گریختن از شر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گریختن از بدی . (از اقرب الموارد).
-
eloping
دیکشنری انگلیسی به فارسی
از بین بردن، فرار کردن با معشوق، فرار کردن، گریختن
-
الفرار
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی] 'alfarār کلمهای که هنگام گریختن از پیش دشمن یا از خطری سهمگین گفته میشود؛ بگریز؛ بگریزید.
-
گریزگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گریزگه› gorizgāh ۱. جای گریختن؛ محل مناسب برای گریختن.۲. (ادبی) جایی از نطق یا نوشته یا قصیده که میتوان در آنجا به مناسبتی از موضوع سخن به موضوع دیگر گریز زد.
-
بلأزة
لغتنامه دهخدا
بلأزة. [ ب َ ءَ زَ ] (ع مص ) گریختن و دویدن . (از منتهی الارب ). گریختن و فرار کردن ، و یا دویدن . (از ذیل اقرب الموارداز تاج ). || سیر خوردن . (از منتهی الارب ).خوردن تا سیر شدن . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ).