کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گریختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گریختن
/gorixtan/
معنی
فرار کردن؛ در رفتن؛ گرختن؛ گریزیدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
فرار کردن، فلنگبستن، متواریشدن، هرب
فعل
بن گذشته: گریخت
بن حال: گریز
دیکشنری
decamp, elope, escape, flee, fly, wriggle
-
جستوجوی دقیق
-
گریختن
لغتنامه دهخدا
گریختن . [گ ُ ت َ ] (مص ) پهلوی ویرختن (از ویرچ ) (فرار کردن )از ایرانی باستان وی + ریک از رئک «بارتولمه 1479« »نیبرگ ص 244». فرار کردن . بسرعت دور شدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرار. (آنندراج ). دررفتن . بهزیمت شدن . اِجعاظ. (منتهی الارب ). اِدفان ...
-
گریختن
واژگان مترادف و متضاد
فرار کردن، فلنگبستن، متواریشدن، هرب
-
گریختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) gorixtan فرار کردن؛ در رفتن؛ گرختن؛ گریزیدن.
-
گریختن
فرهنگ فارسی معین
(گُ تَ) [ په . ] (مص ل .) در رفتن ، به هزیمت شدن .
-
گریختن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ârmâli / bevriǰi طاری: ârmâlây(mun) طامه ای: ârmâlâɂan طرقی: ârmâlâymun کشه ای: ârmâlâymun نطنزی: ârmâlâɂan/ferâr kardan
-
گریختن
دیکشنری فارسی به عربی
اهرب , تهرب , زلة , صحراء , هروب
-
واژههای مشابه
-
واپس گریختن
لغتنامه دهخدا
واپس گریختن . [ پ َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) به عقب فرار کردن : نکته ها چون تیغ پولاد است تیزگر نداری تو سپر واپس گریز. مولوی (مثنوی ، دفتر اول ص 16 چ خاور).و رجوع به واپس شود.
-
گریختن گاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گریختنگه› [قدیمی] gorixtangāh جای گریختن؛ گریزگاه.
-
رنگ گریختن
لغتنامه دهخدا
رنگ گریختن . [ رَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) رنگ پریدن . رنگ ریختن . رنگ باختن . رنگ رفتن . رنگ جهیدن . رجوع به همین ماده ها شود : مضطرب بودم چو عکسش میهمان دیده بودنقد دلها برد چون از چهره رنگ من گریخت .میرزا طاهر وحید (از آنندراج ).
-
خواب گریختن
لغتنامه دهخدا
خواب گریختن . [ خوا / خا گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بی خواب شدن . خواب نبردن . این ترکیب در صفات چشم بیاید. (آنندراج ).
-
گریختن از
دیکشنری فارسی به عربی
ذبابة
-
جستوجو در متن
-
گریزجا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gorizjā جای گریختن؛ گریختنگاه؛ گریزگاه.
-
گرختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم)[قدیمی] gorextan = گریختن