کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گریبان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گریبان گشودن
لغتنامه دهخدا
گریبان گشودن . [ گ ِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گریبان باز کردن . || مجازاً شکفته شدن : اکنون که گشاد گل گریبان دست من و دامن گلستان . خاقانی .رجوع به گریبان شود.
-
گریبان دریده
لغتنامه دهخدا
گریبان دریده . [ گ ِ دَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کسی که گریبان خود را پاره کرده باشد. آنکه یقه چاک داده باشد. مجازاً، بی پروا. بی محابا : ببین که عمر گریبان دریده میگذردبگیر دامنش ازره بسوی باده بیار.خاقانی .
-
گریبان کش
لغتنامه دهخدا
گریبان کش . [ گ ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) گریبان کشنده . کسی که گریبان دیگری را گیرد و کشد : یار گریبان کش و دامنکشان آستی از رقص جواهرفشان .نظامی .
-
گریبان گسل
لغتنامه دهخدا
گریبان گسل .[ گ ِ گ ُ س ِ ] (ن مف مرکب ) گریبان گسلیده . گریبان پاره .گریبان چاک . || مجازاً شکفته : غنچه که با باد گشایدش دل شد هم از آن باد گریبان گسل . میرخسرو (از آنندراج ).رجوع به گریبان شود.
-
گوی گریبان
لغتنامه دهخدا
گوی گریبان . [ ی ِ گ َ ] (ترکیب اضافی ) تکمه ٔ گریبان است که در حلقه اندازند تا بسته شود. (برهان قاطع) (بهار عجم ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). دکمه ٔ یقه : گوی گریبان تو چون بنماید فروغ زرین پردر شود دامن روح الامین . خاقانی .از نشاط آستین بوس امیرالم...
-
گریبان گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ge(a)ribāngir ۱. آن که گریبان کسی را بگیرد؛ گیرندۀ گریبان.۲. [مجاز] کاری که بر عهدۀ شخصی بیفتد.
-
گریبان پاره کردن
لغتنامه دهخدا
گریبان پاره کردن . [ گ ِ رَ / رِ ک َ دَ] (مص مرکب ) خرق گریبان . دریدن گریبان : بیا که گر بگریبان جان رسد دستم ز شوق پاره کنم تا به پیرهن چه رسد! سعدی (بدایع). || شکافتن . از هم دریدن : سنگ خارا را شرار من گریبان پاره کردساده لوح آن کس که میپوشد بخاک...
-
گریبان چاک کردن
لغتنامه دهخدا
گریبان چاک کردن . [ گ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دریدن و شکافتن گریبان .- گریبان چاک کردن صبح ؛ طلوع کردن . آشکار شدن : آری چو صبح کرد گریبان چاک طرار شب وداع کند جان را.قاآنی (دیوان چ تهران ص 10).
-
گریبان چراغی گرفتن
لغتنامه دهخدا
گریبان چراغی گرفتن . [ گ ِ ن ِ چ ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) چراغ به دست گرفتن : خواجه گریبان چراغی گرفت دست من و دامن باغی گرفت . نظامی .|| کنایه از پرتوی و سوزی و صفایی بهم رسانیدن . (آنندراج ).
-
گریبان دامن کردن
لغتنامه دهخدا
گریبان دامن کردن . [ گ ِ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مراقبه کردن و سر به گریبان فروبردن باشد مردمان درویش و صاحب حال را. (برهان ) (آنندراج ).
-
گریبان کسی راگرفتن
لغتنامه دهخدا
گریبان کسی راگرفتن . [ گ ِ ن ِ ک َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) در موقع محاربه بدو آویختن . گلاویز شدن . به جنگ درافتادن .
-
سر در گریبان کشیدن
لغتنامه دهخدا
سر در گریبان کشیدن . [ س َ دَ گ ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) عزلت گرفتن . کنار کشیدن : متعرضان مملکت و متمردان دولت سر در گریبان عزلت کشیدند. (سندبادنامه ص 9).سلامت خواهی از چشم بدان سر در گریبان کش که از گردن فرازی بر هدفها تیر میریزد.صائب .
-
جستوجو در متن
-
یقه
فرهنگ واژههای سره
گریبان
-
گریوان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] ge(a)rivān = گریبان
-
گوگ
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) تکمة گریبان ، گوی گریبان . گوگه و گوک و گوکه و قوقه نیز گویند.