کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرگینه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گرگینه
/gorgine/
معنی
۱. پوست گرگ.
۲. نوعی پوستین.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گرگینه
لغتنامه دهخدا
گرگینه . [گ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مطلق پوستین را گویند. (برهان ) (غیاث ). نوعی از پوستین . (آنندراج ) : ز باران کجا ترسد آن گرگ پیرکه گرگینه پوشد بجای حریر. نظامی .صیدگاهش ز خون دریاجوش گاه گرگینه گه پلنگی پوش .نظامی .
-
گرگینه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی) [قدیمی] gorgine ۱. پوست گرگ.۲. نوعی پوستین.
-
گرگینه
فرهنگ فارسی معین
(گُ نِ) (اِمر.) پوستین .
-
واژههای مشابه
-
گرگینه چرم
لغتنامه دهخدا
گرگینه چرم . [ گ ُ ن َ / ن ِ چ َ ] (اِ مرکب ) چرم که از پوست گرگ سازند و بر طبل کشند : دهلهای گرگینه چرم از خروش درآورده مغز جهان را بجوش . نظامی .چو آن طبل روئین گرگینه چرم به ماهی رساند یک آواز نرم . نظامی .همان کوس روئین و گرگینه چرم نه دل بلکه پو...
-
گرگینه دوز
لغتنامه دهخدا
گرگینه دوز. [ گ ُ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) پوستین دوزنده . آنکه پوستین دوزد : دمه دم فروگیر چون چشم گرگ شده کار گرگینه دوزان بزرگ .نظامی .
-
جستوجو در متن
-
wolfman
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مرد گرگینه
-
پلنگی پوش
لغتنامه دهخدا
پلنگی پوش . [ پ َ ل َ ] (نف مرکب ) که لباسی از پوست پلنگ کرده باشد. پلنگینه پوش : صیدگاهش ز خون دریاجوش گاه گرگینه گه پلنگی پوش .نظام قاری (دیوان البسه ص 25).
-
ینه
لغتنامه دهخدا
ینه . [ ن َ / ن ِ ] (پسوند) مانند «ین » علامت نسبت است و به آخر اسم پیوندد و معنی صفت نسبی دهد، چون : زرینه ، سیمینه ، برنجینه ، رویینه ، چرمینه ، مویینه ، مسینه ،کمینه ، گنجینه ، دیرینه ، سفالینه ، کشکینه ، نرینه ، مادینه ، پلنگینه ، گرگینه ، پارینه...
-
صیدگاه
لغتنامه دهخدا
صیدگاه . [ ص َ/ ص ِ ] (اِ مرکب ) شکارگاه . جای صید. جائی که شکار بدانجا برود. نخجیرگه : صیدگاه ملک دادگر عادل رابازنشناختم امروز همی از محشر. فرخی .گر خاک صیدگاهش بگذارد آسمانهابهر حنوط رضوان تحفه برد شمالش . خاقانی .صیدگاهش ز خون دریا جوش گاه گرگینه...
-
گرگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gurg] (زیستشناسی) gorg پستانداری وحشی، گوشتخوار و شبیه سگ اما از آن قویتر و درندهتر که در موقع گرسنگی به چهارپایان و حتی به انسان حمله میکند.〈 گرگ باراندیده: [مجاز] شخص مجرب، کارآزموده، سختیکشیده، و سردوگرمچشیده. Δ می...
-
باران دیده
لغتنامه دهخدا
باران دیده . [ دی دَ /دِ ] (نف مرکب ) آنچه باران بدان رسیده و تر کرده باشد، چون کشت باران دیده . میرزا رضی دانش : در پناه چشم تر دانش ز آتش ایمنم نیست از آفت زیانی کشت باران دیده را.قپلان بیگ ، رباعی : خون گشته مرا ز هجر یاران دیده زین غم شده چون سیل...
-
رویین
لغتنامه دهخدا
رویین . (ص نسبی ) منسوب به روی به معنی بَرو فوق . زبرین . برین . مقابل زیرین . آنچه بربالا است . خلاف زیرین . (یادداشت مؤلف ) : گفت لطف کن ولحاف رویین را بردار که هزار دانه عرق کردم . (از لطائف عبید زاکانی ). || منسوب به روی که فلزی است . هر چیز که ...
-
بالان
لغتنامه دهخدا
بالان . (اِ) تله ٔ جانوران . (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ لغات شاهنامه ) (انجمن آرای ناصری ). تله ای که بدان جانوران گیرند.(ناظم الاطباء). صاحب انجمن آرا گوید: از اینجاست کسی که مجرب در امور باشد و به مصائب گرفتار شود او راگرگ بالان دیده گویند ...