کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرو کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گرو کردن
لغتنامه دهخدا
گرو کردن . [ گ ِ رَ / رُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) برهن دادن . اِسبال . (تاج المصادر بیهقی ). اِرهان . (منتهی الارب ) : نبرد دیو آرزوم از راه آرزو را گرو کنم بگناه . نظامی .یا فلک آنجا گذر آورده بودسبزه به بیجاده گرو کرده بود. نظامی .گروکن بعمر ابد جام را...
-
واژههای مشابه
-
گرو باختن
لغتنامه دهخدا
گرو باختن . [ گ ِ رَ / رُو ت َ ](مص مرکب ) چیزی را که بر آن گرو بسته اند به حریف باختن . مغلوب شدن در بازی . مغلوب شدن در شرط : و بوصیت دعاگوی هرگز بگرو (شطرنج ) نبازد تا قمار نشود و کراهیت شرع لازم نیاید. (راحةالصدور راوندی ).چه خواهی ز چندین سر اند...
-
گرو بستن
لغتنامه دهخدا
گرو بستن . [ گ ِ رَ / رُو ب َ ت َ ] (مص مرکب ) شرط. نذر. مراهنه . با کسی گرو بستن . رهان . (زوزنی ). خَطَر؛ و آنچه در میان کنند چون در چیزی گرو بندند. تخاطر. (منتهی الارب ) : با که گرو بست زمین کز میان باز گشاید کمر آسمان .نظامی .
-
گرو بودن
لغتنامه دهخدا
گرو بودن . [ گ ِ رَ / رُو دَ ] (مص مرکب ) برهن بودن . در مورد رهن قرار گرفتن . || وابسته بودن . علاقه مند بودن : مهر از آنکس که بمهر تو گرو نیست ببردولت از خانه ٔ آن کس که ترا نیست ببر. فرخی .چون نیی همچو مه بنور گروهمچو خورشید باش تنهارو. سنایی .تا ...
-
گرو دادن
لغتنامه دهخدا
گرو دادن . [ گ ِ رَ / رُو دَ ] (مص مرکب ) شیئی را به رهن سپردن . || ضمانت دادن . || قول دادن : گهی خورشید بردی گوی و گه ماه گهی شیرین گرو دادی و گه شاه .نظامی .
-
گرو رفتن
لغتنامه دهخدا
گرو رفتن . [ گ ِ رَ / رُو رَ ت َ ] (مص مرکب ) گرو رفتن کالائی یا چیزی ،در مقابل گرفتن وامی سپرده شدن . رجوع به گرو شود.
-
گرو کشیدن
لغتنامه دهخدا
گرو کشیدن . [ گ ِ رَ / رُو ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) به گرو نگاه داشتن چیزی را تا وام در موعد مقرر ادا گردد. چیزی را بتصرف خود آوردن تا ملک آن وام خود را بپردازد یا بوعده ٔ خود وفا کند.
-
گرو گذاشتن
لغتنامه دهخدا
گرو گذاشتن . [ گ ِ رَ / رُو گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) چیزی را در گرو نهادن . گرو سپردن . رهن دادن .
-
گرو گرفتن
لغتنامه دهخدا
گرو گرفتن . [ گ ِ رَ / رُو گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) چیزی را یا شخصی را به رهن گرفتن . چیزی را در مقابل وامی از وام گیرنده به گرو خواستن .
-
گرو گشتن
لغتنامه دهخدا
گرو گشتن . [ گ ِ رَ / رُو گ َ ت َ ] (مص مرکب ) گرو گردیدن . رهان مالی شدن : بهر لقمه گشت لقمانی گرووقت لقمان است ای لقمه برو.مولوی .
-
گرو بردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بُ دَ) (مص ل .) پیروز شدن در شرط بندی .
-
گرو بستن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ تَ) (مص ل .) شرط بستن .
-
النگ گرو
لغتنامه دهخدا
النگ گرو. [ اُ ل َ گ ِ گ ِ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند در 38 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. دامنه و معتدل است . سکنه ٔ آن 7 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
بی گرو
لغتنامه دهخدا
بی گرو. [ گ ِ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) (از: بی + گرو) بدون وثیقه : بی گرو و گواهی هزار تومان از من بقرض گرفته و حالا دو سال است او سواره است و من پیاده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به گرو شود.