کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گرو بودن
لغتنامه دهخدا
گرو بودن . [ گ ِ رَ / رُو دَ ] (مص مرکب ) برهن بودن . در مورد رهن قرار گرفتن . || وابسته بودن . علاقه مند بودن : مهر از آنکس که بمهر تو گرو نیست ببردولت از خانه ٔ آن کس که ترا نیست ببر. فرخی .چون نیی همچو مه بنور گروهمچو خورشید باش تنهارو. سنایی .تا ...
-
گرو خواستن
لغتنامه دهخدا
گرو خواستن . [ گ ِ رَ / رُو خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) شیئی را به رهن قبول کردن . استرهان . (تاج المصادر بیهقی ) : چون بکاری جو، نروید غیر جوقرض تو کردی ، ز که خواهی گرو؟مولوی .
-
گرو دادن
لغتنامه دهخدا
گرو دادن . [ گ ِ رَ / رُو دَ ] (مص مرکب ) شیئی را به رهن سپردن . || ضمانت دادن . || قول دادن : گهی خورشید بردی گوی و گه ماه گهی شیرین گرو دادی و گه شاه .نظامی .
-
گرو رفتن
لغتنامه دهخدا
گرو رفتن . [ گ ِ رَ / رُو رَ ت َ ] (مص مرکب ) گرو رفتن کالائی یا چیزی ،در مقابل گرفتن وامی سپرده شدن . رجوع به گرو شود.
-
گرو ستدن
لغتنامه دهخدا
گرو ستدن . [ گ ِ رَ / رُو س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را بگرو پذیرفتن . چیزی را به رهن قبول کردن . کالائی یا چیزی دیگر را در مقابل وام به وثیقه گرفتن : گرو بستان نه پایندان و سوگندکه پایندان نباشد همچو پابند. سعدی (صاحبیه ).گر شوند آگه از اندیشه ٔ م...
-
گرو کردن
لغتنامه دهخدا
گرو کردن . [ گ ِ رَ / رُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) برهن دادن . اِسبال . (تاج المصادر بیهقی ). اِرهان . (منتهی الارب ) : نبرد دیو آرزوم از راه آرزو را گرو کنم بگناه . نظامی .یا فلک آنجا گذر آورده بودسبزه به بیجاده گرو کرده بود. نظامی .گروکن بعمر ابد جام را...
-
گرو کشیدن
لغتنامه دهخدا
گرو کشیدن . [ گ ِ رَ / رُو ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) به گرو نگاه داشتن چیزی را تا وام در موعد مقرر ادا گردد. چیزی را بتصرف خود آوردن تا ملک آن وام خود را بپردازد یا بوعده ٔ خود وفا کند.
-
گرو گذاشتن
لغتنامه دهخدا
گرو گذاشتن . [ گ ِ رَ / رُو گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) چیزی را در گرو نهادن . گرو سپردن . رهن دادن .
-
گرو گرفتن
لغتنامه دهخدا
گرو گرفتن . [ گ ِ رَ / رُو گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) چیزی را یا شخصی را به رهن گرفتن . چیزی را در مقابل وامی از وام گیرنده به گرو خواستن .
-
گرو گشتن
لغتنامه دهخدا
گرو گشتن . [ گ ِ رَ / رُو گ َ ت َ ] (مص مرکب ) گرو گردیدن . رهان مالی شدن : بهر لقمه گشت لقمانی گرووقت لقمان است ای لقمه برو.مولوی .
-
گرو نهادن
لغتنامه دهخدا
گرو نهادن . [ گ ِ رَ / رُ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) رهن گذاشتن . گروگان کردن : گفت همره را گرو نه پیش من ورنه قربانی تو اندر کیش من . مولوی .هدیه ٔ شاعر چه باشد شعر نوپیش محسن آرد و بنهد گرو. مولوی .رجوع به گرو شود.
-
گرو بردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بُ دَ) (مص ل .) پیروز شدن در شرط بندی .
-
گرو بستن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ تَ) (مص ل .) شرط بستن .
-
النگ گرو
لغتنامه دهخدا
النگ گرو. [ اُ ل َ گ ِ گ ِ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند در 38 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. دامنه و معتدل است . سکنه ٔ آن 7 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
بی گرو
لغتنامه دهخدا
بی گرو. [ گ ِ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) (از: بی + گرو) بدون وثیقه : بی گرو و گواهی هزار تومان از من بقرض گرفته و حالا دو سال است او سواره است و من پیاده . (یادداشت مؤلف ). رجوع به گرو شود.