کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گروگان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گروگان
/gero[w]gān/
معنی
۱. گروکردنی.
۲. گروشده؛ چیزی که بهگرو گذارده شده.
〈 گروگان دادن: (مصدر متعدی) کسی یا چیزی را به عنوان گرو به کسی سپردن.
〈 گروگان گرفتن: (مصدر متعدی) چیزی یا کسی را بهعنوان گرو گرفتن تا آنچه میخواهند دریافت کنند.
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: گروگان برد
بن حال: گروگان بر
دیکشنری
hostage, pawn, pledge
-
جستوجوی دقیق
-
گروگان
لغتنامه دهخدا
گروگان . [ گ ِ رَ / رُو ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرهون . (برهان ) (رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (جهانگیری ). رهینه . (مهذب الاسماء). شی ٔ یا شخصی که در مقابل وام یا برای اطمینان خاطر به رهن گذارند. چیزی که به گرو گذاشته میشود : ولیکن مراگروگان...
-
گروگان
لغتنامه دهخدا
گروگان . [ گ ُ ] (اِ) آلت تناسل . (برهان ). قضیب . (آنندراج ). کیر و لند. (جهانگیری ). کیر. نره ٔ مرد که آلت تناسل باشد : چیزی بر من نیست ز دو چیز عجب ترهرچند عجبهای جهان است فراوان از پیر جهان گشته ٔ ناگشته مهذب وز کودک می خورده ٔ ناخورده گروگان . د...
-
گروگان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: grwg'n] gero[w]gān ۱. گروکردنی.۲. گروشده؛ چیزی که بهگرو گذارده شده.〈 گروگان دادن: (مصدر متعدی) کسی یا چیزی را به عنوان گرو به کسی سپردن.〈 گروگان گرفتن: (مصدر متعدی) چیزی یا کسی را بهعنوان گرو گرفتن تا آنچه میخواهند ...
-
گروگان
فرهنگ فارسی معین
(گِ رُ) (اِمر.) چیزی یا کسی که در مقابل وامی که دریافت می شود به گرو می گذارند.
-
گروگان
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (اِمر.) آلت تناسل ، شرم مرد، نره ، قضیب .
-
گروگان
دیکشنری فارسی به عربی
بيدق , رهينة
-
گروگان
واژهنامه آزاد
شالهنگ.
-
واژههای مشابه
-
گروگان بردن
لغتنامه دهخدا
گروگان بردن . [ گ ِ رَ / رُوب ُ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را به گرو همراه خود بردن . شخصی را بعنوان گروگان همراه خویش بردن : بشد زنگه با نامور شهریارگروگان ببرد از در شهریار.فردوسی .
-
گروگان خواستن
لغتنامه دهخدا
گروگان خواستن . [ گ ِ رَ / رُو خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) چیزی را به رهن طلبیدن . تقاضای رهن کردن . کسی را طلبیدن تا به گرو نزد خود نگاه دارند : گروگان همی خواهد از شهریارچو خواهی که برگردد از کارزار.فردوسی .
-
گروگان فرستادن
لغتنامه دهخدا
گروگان فرستادن . [ گ ِ رَ / رُو ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را به رهن برای کسی فرستادن : چو هر سه بدین نامدار انجمن فرستی گروگان بنزدیک من . فردوسی .وز آن پس که آن کرده باشیم نیزگروگان فرستیم و هر گونه چیز. فردوسی .رجوع به گرو شود.
-
گروگان کردن
لغتنامه دهخدا
گروگان کردن . [ گ ِ رَ / رُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) به گرو سپردن چیزی یا کسی را : همان نیز با باژ فرمان کنیم زخویشان فراوان گروگان کنیم . فردوسی .از من خسیس تر که بود در جهان گر تن به نان چو گربه گروگان کنم . ناصرخسرو.تو آن جوادی شاها که آز گیتی راسخاوت...
-
گروگان دادن
لغتنامه دهخدا
گروگان دادن . [ گ ِ رَ / رُو دَ ] (مص مرکب ) چیزی را به گرو سپردن . چیزی را به رهن کسی دادن : بیک تن ده از روم تاوان دهی روان را و جان راگروگان دهی .فردوسی .
-
گروگان گرفت
دیکشنری فارسی به عربی
اِرتَهَنَ