کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گروه پاریایی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گروه پاریایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جامعهشناسی] ← گروه مطرود
-
واژههای مشابه
-
گُروه
لهجه و گویش بختیاری
gorva گربه.
-
گروِه
واژهنامه آزاد
گِروِه:صندوقچه مروارید
-
گروه گروه
لغتنامه دهخدا
گروه گروه . [ گ ُ گ ُ ] (ق مرکب ) گروهاگروه . گروه پس گروه . دسته دسته . فوج فوج : دلم یکی و در او عاشقی گروه گروه . فرخی .زر فروریخت پشته پشته چو کوه تا کنند آن زمین گروه گروه . نظامی .رجوع به گروه و گروها گروه شود.
-
گیتی گروه
لغتنامه دهخدا
گیتی گروه . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) گروه و جمعیت که در گیتی بود. || کنایه از آدمیان باشد. (از مؤید الفضلا) (بهار عجم ) (آنندراج ).
-
گروه آمدن
لغتنامه دهخدا
گروه آمدن . [ گ ُ م َ دَ ] (مص مرکب ) جمع شدن . گرد آمدن : که لشکر به یک جا گروه آمدندشدند از خصومت ستوه آمدند.نظامی .
-
گروه فاشکوه
لغتنامه دهخدا
گروه فاشکوه . [ گ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت ، واقع در 48000گزی جنوب خاوری مسکون و 25000گزی خاور راه شوسه ٔ بم به سبزواران . دارای 4 تن سکنه است . مزارع سگبی ، تنک تل و سمند جزء این ده است . (فرهنگ جغرافیائی ا...
-
گروه گشتن
لغتنامه دهخدا
گروه گشتن . [ گ ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) جمع شدن . اجتماع کردن . فراهم آمدن : دد و مرغ و نخجیر گشته گروه برفتند ویله کنان سوی کوه . فردوسی .خور و خواب و آرام بر دشت و کوه برهنه به هر جای گشته گروه . فردوسی .رجوع به گروه شود.
-
گروه بندی
لغتنامه دهخدا
گروه بندی .[ گ ُ ب َ ] (حامص مرکب ) به دسته دسته تقسیم کردن . || به دسته ها تقسیم کردن واحدهای نظامی را.
-
گروه گیری
لغتنامه دهخدا
گروه گیری . [ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل کندو جدا کردن از کندوی اصلی ، یعنی از زنبورهای جوان کندوی دیگری کردن .
-
گروها گروه
لغتنامه دهخدا
گروها گروه . [ گ ُ گ ُ ] (ق مرکب ) گروه از پس گروه . دسته دسته . فوج فوج : وز آن سوی هومان به کردار کوه بیاورد لشکر گروها گروه . فردوسی .رسیدند گردان میان دو کوه سپاه اندرآمدگروها گروه . فردوسی .همی رفت لشکر گروها گروه چو دریا بجوشید هامون و کوه . فر...
-
commission
گروه 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] گروهی موقت یا دائمی و درعینحال ملی و جهانی که از سوی دولت یا سازمانی رسمی برای رسیدگی به امری مأمور میشود و رسماً موظف است دربارۀ موضوع مربوط پژوهش و تحقیق کند؛ ممکن است پژوهش و تحقیقات به معنی اعم آن باشد، یا جنبۀ قضایی و داوری داشته باشد...
-
گروه 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] ← بخش 2
-
group
گروه 3
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی، علوم نظامی] [ریاضی] مجموعهای با یک عمل دوتایی شرکتپذیر که دارای عنصر همانی باشد و هر عنصر آن وارون داشته باشد [علوم نظامی] یگانی راهکنشی و اداری انعطافپذیری که از دو یا چند گردان تشکیل میشود و شامل یگانهای پشتیبانی رزمی و پشتیبانی خدمات...