کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گروها گروه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گروها گروه
لغتنامه دهخدا
گروها گروه . [ گ ُ گ ُ ] (ق مرکب ) گروه از پس گروه . دسته دسته . فوج فوج : وز آن سوی هومان به کردار کوه بیاورد لشکر گروها گروه . فردوسی .رسیدند گردان میان دو کوه سپاه اندرآمدگروها گروه . فردوسی .همی رفت لشکر گروها گروه چو دریا بجوشید هامون و کوه . فر...
-
واژههای همآوا
-
گروهاگروه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [قدیمی] goruhāgoruh گروهگروه؛ دستهدسته؛ فوجفوج.
-
جستوجو در متن
-
گروه گروه
لغتنامه دهخدا
گروه گروه . [ گ ُ گ ُ ] (ق مرکب ) گروهاگروه . گروه پس گروه . دسته دسته . فوج فوج : دلم یکی و در او عاشقی گروه گروه . فرخی .زر فروریخت پشته پشته چو کوه تا کنند آن زمین گروه گروه . نظامی .رجوع به گروه و گروها گروه شود.
-
پیلگوش
لغتنامه دهخدا
پیلگوش . (اِ مرکب ) پیلغوش . پیغلوش . سوسن منقش . فیلگوش . آذان الفیل . (منتهی الارب ). نوعی سوسن که آن را آسمانگون گویند و بر کنار آن نقطه های سیاه بود مانند خالی که بر روی خوبان باشد و رخنه های کوچک دارد. رجوع به پیلغوش شود : بر پیلگوش قطره ٔباران ...
-
راغ
لغتنامه دهخدا
راغ . (اِ) دامن کوه . (غیاث اللغات ) (فرهنگ اسدی ). (از فرهنگ سروری ) (از شعوری ج 2 ورق 7) (قانون ادب ) (دهار) (فرهنگ رشیدی ). (فرهنگ نظام ). دامن کوه که به جانب صحرا باشد. (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). دامن کوهی که بجانب صحرا باشد. (لغت محل...
-
پراکنده
لغتنامه دهخدا
پراکنده . [ پ َ ک َ / دَ / دِ ] (ن مف . ق ) متفرّق . کراشیده . متشتت . شَذَرمَذَر. مذرورة. منثور. نَشَر. منتشر. منتشره . پریشان . مُنفّض . مَبثوث . مُنْبّث . بَداد. بَدَد. متبدّد. شَت ّ. شتیت . (دهار). ولاو. وِلو. تار و مار. بشولیده .پشولیده . پاچیده...
-
یأجوج و مأجوج
لغتنامه دهخدا
یأجوج و مأجوج . [ ی َءْ ج ُ م َءْ ] (اِخ ) نوعی از خلقند، کسائی مهموز نمی داند هردو را الف زاید می گوید مشتق از یجج و مجج و در قرأت رؤبة آجوج به مد همزه و مأجوج به سکون همزه آمده و ابومعاذ مأجوج را یمجوج گفته ... (آنندراج ). دو قبیله اند از خلق...
-
جا
لغتنامه دهخدا
جا. (اِ) معروف است که مکان و مقام باشد. (برهان ). محل . مَعان . مستقر. موضع: عَثار؛ جای هلاک و بدی . خُنُس ؛ جای آهوان . وَأطَه ؛ جای ژرف از آب و جای بلند و مرتفع. نَجد؛ جای بلند. مندح ، معاث ؛ جای فراخ . اَذین ؛ جائی که بانگ نماز از هر جهت در آنجا ...
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) ناگری . شیخ ابوالفضل بن شیخ مبارک بن شیخ خضر از رجال دولت هندوستان و علمای آنجا در عهد اکبرشاه بابری (957 - 1011 هَ . ق .). اجداد او از مردم یمن (و شاید از ابناء) بودند. شیخ خضر جدّ وی به هندوستان آمده شیخ مبارک در ...
-
گرفتن
لغتنامه دهخدا
گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ](مص ) از ریشه ٔ پارسی باستان گرب اگاربایام (اتخاذکردن ، گرفتن )، ریشه ٔ اوستایی گراب ژریونایتی ، پهلوی گرفتن ، هندی باستان گرابه ، کردی گرتن ، بلوچی ژیرگ و ژیرغ ، سریکلی وغرئیغ - ام و رک هوبشمان ایضاً و نیز پهلوی گریفتن . «تاوار...
-
پیش
لغتنامه دهخدا
پیش . (ق ) جلو. نزدیک . قریب . نزدیکتر. به فاصله ٔ کمتر از کسی یا چیزی : سر دست بگرفت و پیشش کشیداز آنجایگه پیش خویشش کشید. فردوسی .گرفتند بازوش با بند تنگ کشیدند از جای پیش نهنگ . فردوسی .امیر فرمود، غلامان را تا پیشتر رفتند. (تاریخ بیهقی ) . پیش تخ...