کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گروه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گروه
/goruh/
معنی
۱. جماعت.
۲. جمعی از مردم.
۳. دستهای از حیوانات.
〈 گروه خونی: (پزشکی) نوع خون انسان یا برخی پستانداران که بر اساس وجود یا عدم آنتیژنهای خاص، بر سطح گلبولهای قرمز تقسیم بندی میشود، و شامل گروههای A، B، AB و O است.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. امت، جماعت، طایفه، طبقه، قبیله
۲. جمع، جمعیت، جمهور
۳. باند، توده، فرقه
۴. جوخه، دسته، رده، رسته، فوج، ، عده
۵. انجمن، ، جرگه، حلقه، ، زمره، سلک، ملا
۶. سنخ، قشر
۷. تیم
۸. مجتمع
۹. قافله
۱۰. بخش، دپارتمان ≠ فرد
دیکشنری
aggregation, band, batch, category, bevy, block, body, camp, circuit, class, clutch, cohort, college, company, contingent, corps, crop, crowd, drove, ensemble, fraternity, gaggle, gang, group, lot, multitude, number, panel, party, persuasion, population, ring, school, sect, set, sort, sphere, table, team, throng, troop, ure _
-
جستوجوی دقیق
-
گروه
لغتنامه دهخدا
گروه . [ گ ُ ] (اِ) پهلوی ، گره (دسته ، گروه ). ارمنی ، گره (ملت ، جمعیت ). بلوچی ، گرف . ایرانی باستان ، ظاهراً گروثوه . کردی ، کوروه (اجتماع اشخاص ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ).جماعت مردم را گویند و به عربی قوم خوانند. (غیاث ) (برهان ). جماعة از مردم ...
-
گروه
لغتنامه دهخدا
گروه . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درزآب بخش حومه ٔ وارداک شهرستان مشهد، واقع در 58 هزارگزی شمال باختری مشهد و 5 هزارگزی باختر راه مشهد به ارداک . هوای آن سرد و دارای 171 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراع...
-
گروه
لغتنامه دهخدا
گروه . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رادکان بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، واقع در 108هزارگزی شمال باختری مشهد و 20هزارگزی شمال خاوری رادکان . هوای آن سرد و دره است . دارای 462 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه تأمین میشود و محصول آن غلات و چغندر، ...
-
گروه
لغتنامه دهخدا
گروه . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت ، واقع در 6000گزی باختر مسکون و 4000گزی باختر شوسه ٔ بم به سبزواران . هوای آن سرد و دارای 350 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشودو محصول آن غلات و حبوبات و لبنیات است . ...
-
گروه
لغتنامه دهخدا
گروه . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرباز شهرستان ایرانشهر، واقع در 5000گزی جنوب سرباز و کنار راه فرعی سرباز به شهرستان ایرانشهر. هوای آن گرم و مالاریائی است . دارای 55 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه تأمین میشود. محصول آن غلات خرما و برنج ، شغ...
-
گروه
لغتنامه دهخدا
گروه . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است مرکز دهستان گروه بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت ، واقع در 18000گزی شمال ساردوئیه و 10000گزی باختر راه مالرو ساردوئیه به راین . هوای آن سرد. دارای 360 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه تأمین میشود.محصول آن غلات و تریاک و شغل ...
-
گروه
لغتنامه دهخدا
گروه . [ گ ُ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای هشتگانه ٔ بخش ساردوئیه جیرفت که در شمال ساردوئیه واقع است . حدود آن بشرح زیر است :از شمال به دهستان راین ، از خاور به دهستان مرغک ، از جنوب به دهستان ساردوئیه ، از باختر به دهستان هنزل . موقعیت آن کوهستانی ا...
-
phrase
گروه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] واحدی نحوی بزرگتر از واژه و کوچکتر از بند که هستۀ آن مقولهای نحوی از جنس همان واحد است
-
گروه
واژگان مترادف و متضاد
۱. امت، جماعت، طایفه، طبقه، قبیله ۲. جمع، جمعیت، جمهور ۳. باند، توده، فرقه ۴. جوخه، دسته، رده، رسته، فوج، ، عده ۵. انجمن، ، جرگه، حلقه، ، زمره، سلک، ملا ۶. سنخ، قشر ۷. تیم ۸. مجتمع ۹. قافله ۱۰. بخش، دپارتمان ≠ فرد
-
گروه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: grōh] ‹گره، گروهه، گروزه› goruh ۱. جماعت.۲. جمعی از مردم.۳. دستهای از حیوانات.〈 گروه خونی: (پزشکی) نوع خون انسان یا برخی پستانداران که بر اساس وجود یا عدم آنتیژنهای خاص، بر سطح گلبولهای قرمز تقسیم بندی میشود، و شامل گروههای ...
-
گروه
فرهنگ فارسی معین
(گُ) [ په . ] (اِ.) 1 - دسته ، جمعیت . 2 - امت ، فرقه . 3 - واحدی از سربازان شامل 9 نفر. 4 - امتیاز کارمند از جهت مدرک تحصیلی و سابقة کار که خود به چند پایه تقسیم می شود. 5 - اصطلاحی است که در دانشگاه ها به جای کلمة انگلیسی دپارتمان یعنی جزوی از دانش...
-
گروه
دیکشنری فارسی به عربی
احکام , باقة , تجمع , جحفل , جيش , حشد , راية , زمرة , زي , صغار السمک , صنف , عدد , عصابة , علبة , فريق , قطيع , قوات , قوم , کثير , کومة , مجتمع , مجموعة , مدرسة , مضيف , نوع
-
واژههای مشابه
-
گُروه
لهجه و گویش بختیاری
gorva گربه.
-
گروِه
واژهنامه آزاد
گِروِه:صندوقچه مروارید