کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گرو
/gero[w]/
معنی
۱. چیزی که در نزد کسی بگذارند و در حدود ارزش آن پول قرض کنند به این شرط که هرگاه پول را دادند آن را پس بگیرند؛ گروگان.
۲. (اسم مصدر) شرطبندی.
۳. (اسم مصدر) [قدیمی، مجاز] گرفتاری.
〈 گرو باختن: (مصدر لازم) [قدیمی] مغلوب شدن در شرط و قمار.
〈 گرو بردن: (مصدر لازم) [قدیمی] پیروز شدن در مسابقه یا شرط و قمار.
〈 گرو بستن: (مصدر لازم) [قدیمی] شرط بستن بر سر چیزی.
〈 گرو دادن: (مصدر متعدی) چیزی را بهرهن به کسی دادن.
〈 گرو ستاندن: (مصدر متعدی) [قدیمی] = 〈 گرو ستدن
〈 گرو ستدن: (مصدر متعدی) [قدیمی] گرو گرفتن؛ چیزی را بهرهن گرفتن.
〈 گرو کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] گرو گرفتن؛ چیزی را بهرهن گرفتن.
〈 گرو کشیدن: (مصدر لازم) چیزی را تا وصول طلب خود از بدهکار در گرو نگهداشتن؛ گروکشی کردن.
〈 گرو گذاشتن: (مصدر متعدی) چیزی را به عنوان گرو نزد کسی گذاشتن؛ گرو گذاردن؛ گرو نهادن.
〈 گرو گرفتن: (مصدر متعدی) = 〈 گرو کردن
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. رهن، شالهنگ
۲. داو
۳. شرط
فعل
بن گذشته: گرو برد
بن حال: گرو بر
دیکشنری
encumbrance, forfeiture, gage, guarantee, guaranty, pawn, pledge, security
-
جستوجوی دقیق
-
گرو
لغتنامه دهخدا
گرو. [ گ َرْ رو ] (اِخ ) (کوه ...) از جمله قله های کوه پرو که در مغرب بروجرد و نهاوند امتداد دارد. ارتفاع این کوه مانند چهل نابالغان است ولی وسعتش کمتر است و بین این دو کوه گردنه ای به ارتفاع سه هزار متر واقع شده که نهاوند را به دشت خاوه مربوط میکند ...
-
گرو
لغتنامه دهخدا
گرو. [ گ َرْوْ ] (ص ) دندانی که درون آن خالی باشد. دندان پوسیده . (شعوری ج 2 ورق 303) : سزد که بگسلم از یار سیم دندان طمعسزد که اوفکند طمع پیر دندان گرو. کسائی (از شعوری ایضاً).به کار خصم فروبرد کین او دندان چنانکه کرد برون از دهانش یکسره گرو. شمس فخ...
-
گرو
لغتنامه دهخدا
گرو. [ گ ِ ] (اِ) بستوی که آن را لعاب کاشی داده اند.
-
گرو
لغتنامه دهخدا
گرو. [ گ ِ رَ / رُو ] (اِ) ارمنی گرو (رهن )، پهلوی گرو [ نوشته میشود گروبو ] (رهن )، ظاهراً از پارسی باستان گرابا . گروگان فارسی از همین ماده است . افغانی گرو (رهن ) «هوبشمان ص 92». پول یا مال یا چیزی دیگرکه قرض گیرنده نزد قرض دهنده (یا امیر و پادشاه...
-
گرو
لغتنامه دهخدا
گرو. [ گ ِ رُ ] (اِخ ) ژان آنتوآن بارن . نقاش فرانسوی متولد در پاریس (1771 - 1835). او بزرگترین نقاش محاربات دوره ٔ امپراطوری است . از پرده های مشهور وی طاعون زدگان یافا و میدان مبارزه ٔ اِلو است .
-
گرو
لغتنامه دهخدا
گرو. [ گ ِ رُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کبودگنبد بخش کلات شهرستان دره گز، واقع در 27 هزارگزی کبودگنبد. هوای آن معتدل و دارای 15 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
گرو
واژگان مترادف و متضاد
۱. رهن، شالهنگ ۲. داو ۳. شرط
-
گرو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: grw'n] gero[w] ۱. چیزی که در نزد کسی بگذارند و در حدود ارزش آن پول قرض کنند به این شرط که هرگاه پول را دادند آن را پس بگیرند؛ گروگان.۲. (اسم مصدر) شرطبندی.۳. (اسم مصدر) [قدیمی، مجاز] گرفتاری.〈 گرو باختن: (مصدر لازم) [قدیمی] م...
-
گرو
فرهنگ فارسی معین
(گِ) (اِ.) کوزة سفالین که آن را لعاب کاشی دهند.
-
گرو
فرهنگ فارسی معین
(گِ رُ) (اِ.) رهن ، شرط .
-
گرو
دیکشنری فارسی به عربی
امن , بيدق , حصة , رهينة , قرض عقاري , وعد
-
واژههای مشابه
-
گرو باختن
لغتنامه دهخدا
گرو باختن . [ گ ِ رَ / رُو ت َ ](مص مرکب ) چیزی را که بر آن گرو بسته اند به حریف باختن . مغلوب شدن در بازی . مغلوب شدن در شرط : و بوصیت دعاگوی هرگز بگرو (شطرنج ) نبازد تا قمار نشود و کراهیت شرع لازم نیاید. (راحةالصدور راوندی ).چه خواهی ز چندین سر اند...
-
گرو بازستدن
لغتنامه دهخدا
گرو بازستدن . [ گ ِ رَ / رُو س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) فک کردن مورد رهن . مورد رهن را گرفتن . ستدن آنچه نزد کسی به گرو نهاده است در مقابل پرداخت وام . اِفتِکاک . (تاج المصادر بیهقی ).
-
گرو بردن
لغتنامه دهخدا
گرو بردن . [ گ ِ رَ / رُو ب ُ دَ ] (مص مرکب ) پیروز شدن در شرطبندی چنانکه مستحق گرفتن گروشود. سبق بردن . پیشی گرفتن . غلبه کردن : کنون چون گرو برد پیمان ور است چه خواهم زمان زو که فرمان ور است . (گرشاسب نامه ).ز گور آن تک ربودم در دویدن گرو بردم ز مر...