کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرماگرم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گرماگرم
/garmāgarm/
معنی
۱. [مجاز] زمان اوج یا شدت گرفتن امری.
۲. [مجاز] در حالت گرمی؛ سردنشده.
۳. [قدیمی، مجاز] فوراً؛ سریعاً.
۴. (صفت) [قدیمی] بسیارگرم.
۵. (قید) [قدیمی، مجاز] باشوروشوق.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اوج، بحبوحه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گرماگرم
لغتنامه دهخدا
گرماگرم . [ گ َ گ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) در حال گرمی . سردنشده . گرم . داغ : ضماد را گرماگرم روی دمل گذاشتن .
-
گرماگرم
واژگان مترادف و متضاد
اوج، بحبوحه
-
گرماگرم
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹گرمگرم› garmāgarm ۱. [مجاز] زمان اوج یا شدت گرفتن امری.۲. [مجاز] در حالت گرمی؛ سردنشده.۳. [قدیمی، مجاز] فوراً؛ سریعاً.۴. (صفت) [قدیمی] بسیارگرم.۵. (قید) [قدیمی، مجاز] باشوروشوق.
-
گرماگرم
فرهنگ فارسی معین
( ~. گَ) (ق .) 1 - بحبوحه . 2 - در حال گرمی .
-
واژههای مشابه
-
نوعی شیرینی یاکلوچه که گرماگرم باکره میخورند
دیکشنری فارسی به عربی
کعک
-
جستوجو در متن
-
گرم گرم
لغتنامه دهخدا
گرم گرم . [ گ َ گ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) گرماگرم . رجوع به گرماگرم شود.
-
بحبوحه
واژگان مترادف و متضاد
۱. اوج، گرماگرم، گیرودار، حین ≠ آغاز ۲. میان، میانهکار، وسط
-
کعک
دیکشنری عربی به فارسی
نوعي شيريني ياکلوچه که گرماگرم باکره ميخورند , بشقاب سفالي کوچک
-
کهتاب
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِمر.) = کاه تاب : 1 - کاه دود. 2 - ادویة جوشانیده که گرماگرم به جهت تخفیف درد بر عضو ورم کرده و از جای برآمده بندند.
-
کهاب
لغتنامه دهخدا
کهاب . [ ک َ ] (اِ مرکب ) به معنی کهتاب است . (فرهنگ جهانگیری ). کهاب وکهتاب ، کاه دود که برای بیماری اسبان کنند. (فرهنگ رشیدی ). صاحب فرهنگ ناصری گوید که همان کاه دود است که در معالجه ٔ اسبان مفید است . (آنندراج ) : به نام چون او باشند مهتران نه به ...
-
کهتاب
لغتنامه دهخدا
کهتاب . [ ک َ ](اِ مرکب ) به معنی کاه دود باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کاهی که آتش در آن نهند تا دود کند و بیشتر برای گشودن اخلاط از بینی اسب و سایر چهارپایان کنند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بر ستوران و اقربات مدام کاه کهتاب باد و...
-
حجل
لغتنامه دهخدا
حجل . [ ح َ ج َ ] (ع اِ) کبک نر. (منتهی الارب ). قبج ذکر. حجلی . حجلان مرغی است خاکی رنگ که به سرخی زند. بیش از پریدن راه رود. بقدر کبوتر و مانند قطا است . منقار و سر و پای آن سرخ است . گوشت آن خوش خوراک و سریع الهضم است . چون صاحب یرقان دماغ آنرا با...
-
زبد
لغتنامه دهخدا
زبد. [ زُ ] (ع اِ) کفک شیر و سرشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج العروس ). || آنچه بوسیله ٔ جنبانیدن و حرکت دادن (مشک و مانند آن ) از شیر گاوو گوسفند گرفته میشود، ج ، زُبَد. (المنجد). آنچه باحرکت دادن از شیر استخراج میشود و این خاص گاو و گوسفند است...