کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گرم
/garm/
معنی
۱. [مقابلِ سرد] دارای حرارت: آب گرم.
۲. بهوجود آورندۀ گرما: پتوی گرم.
۳. (صفت، قید) [مجاز] بامحبت و صمیمیت: سلامِ گرم.
۴. [عامیانه، مجاز] پرهیجان؛ باشور و نشاط: مجلس گرم.
۵. [مجاز] مطلوب؛ دلنشین: صدای گرم.
۶. ویژگی رنگی که القاکنندۀ احساس گرما یا هیجان است: نارنجی رنگی گرم است.
۷. (طب قدیم) از مزاجهای چهارگانۀ بدن: طبع گرم.
۸. (قید) در حال گرمی: چای را گرم بنوش.
〈 گرم راندن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
۱. تند راندن؛ بهشتاب راندن.
۲. شتافتن؛ تند رفتن.
〈 گرم گرفتن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] با کسی بهگرمی و محبت صحبت کردن؛ اظهار دوستی کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. حار، داغ، سوزنده، سوزان
۲. پررونق
۳. بامحبت، خونگرم، صمیمی ≠ بارد، سرد
فعل
بن گذشته: گرم گرفت
بن حال: گرم گیر
دیکشنری
chummy, hearty, heated, hot, mellow, neighborly, rapturous, scruff, snug, sociable, summery, warm
-
جستوجوی دقیق
-
گرم
لغتنامه دهخدا
گرم . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل واقع در 8 هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان . هوای آن معتدل . دارای 150 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه ٔ هیرمند تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مال...
-
گرم
لغتنامه دهخدا
گرم . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاوکان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت واقع در 90000 هزارگزی جنوب خاوری مسکون و 11000گزی شمال راه مالرو سبزواران کروک . هوای آن گرم و دارای 100 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و خرما...
-
گرم
لغتنامه دهخدا
گرم . [ گ َ ] (اِخ ) نام یکی از دهستان های دوگانه ٔ بخش ترک از شهرستان میانه در خاور بخش و شمال خاوری شهرستان میانه . از شمال به جبال بزکش ، از جنوب به شهرستان زنجان و از خاور به هروآباد و از باختر به دهستان کندوان محدود میباشد.قراء این دهستان در دام...
-
گرم
لغتنامه دهخدا
گرم . [ گ َ ] (ص ) پارسی باستان گرما [ در پادا: گَرما ]، اوستا گرما ، پهلوی گَرم ،هندی باستان غرما (گرمی )، ارمنی جرم ، جرمن (تب )، کردی و بلوچی گَرم ، افغانی غرما ، استی غرم ، کرم ،شغنی گَرم ، سریکلی زهورم ، گورم . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مقابل سرد...
-
گرم
لغتنامه دهخدا
گرم . [ گ ِ رَ ] (فرانسوی ، اِ) گرام . واحد اوزان مستعمله در بیشترممالک متمدنه و عبارت است از وزن یک سانتیمتر مکعب آب مقطر با چهار درجه حرارت در تحت فشار طبیعی 57 سانتی متر آتمسفر و تقریباً معادل است با پنج نخود و خمس نخود و کمی افزون از ماشه میباشد....
-
گرم
لغتنامه دهخدا
گرم . [ گ ُ ] (اِ) در لهجه ٔ عوام ، میان دو دوش و گوشت پس گردن نزدیک به مازه را گویند.
-
گرم
لغتنامه دهخدا
گرم . [ گ ُ ] (اِ) غم و اندوه و زحمت سخت و گرفتگی دل و دلگیری باشد. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) : گر درم داری گزند آرد بدین لیکن او را گرم درویشی گزین . رودکی .بدین زاری و خواری وگرم و دردپراکنده بر تارکش خاک و گرد. فردوسی .همه گرم و در دست تیمار...
-
گرم
واژگان مترادف و متضاد
۱. حار، داغ، سوزنده، سوزان ۲. پررونق ۳. بامحبت، خونگرم، صمیمی ≠ بارد، سرد
-
گرم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: garm] garm ۱. [مقابلِ سرد] دارای حرارت: آب گرم.۲. بهوجود آورندۀ گرما: پتوی گرم.۳. (صفت، قید) [مجاز] بامحبت و صمیمیت: سلامِ گرم.۴. [عامیانه، مجاز] پرهیجان؛ باشور و نشاط: مجلس گرم.۵. [مجاز] مطلوب؛ دلنشین: صدای گرم.۶. ویژگی رنگی که القاکن...
-
گرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: gramme] (فیزیک) geram واحد اندازهگیری جرم در دستگاه متری، معادل ۰۰۱/۰ کیلوگرم.
-
گرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [عامیانه] gorm قسمت تحتانی پشت گردن که بین دو شانه قرار دارد.
-
گرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gorm ۱. اندوه؛ غم؛ دلتنگی.۲. زخم؛ جراحت.
-
گرم
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) (عا.) میان دو دوش ، گوشت پس گردن نزدیک به مازه .
-
گرم
فرهنگ فارسی معین
(گِ رَ) [ فر. ] (اِ.) یک هزارم کیلو.
-
گرم
فرهنگ فارسی معین
(گُ) (اِ.) اندوه ، زحمت ، غم .