کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرفتجو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جو
لغتنامه دهخدا
جو. (اِ) چوبی باشد که بوقت زمین شدیار [ شیار ] کردن بر گردن گاو گذارند. (برهان ). مخفف جوغ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). یوغ . || مرتبه ٔ نودوششم از خلوص زر که آنرا بعربی عیار خوانند. (برهان ). نودوششم مرتبه ٔ از گوهرکه بتازیش عیار خوانند. (آنندراج ). |...
-
جو
لغتنامه دهخدا
جو. (اِمص ) از جوییدن . جُستن :جست و جو؛ جستجو. (فرهنگ فارسی معین ). || (فعل امر) جوی . بجوی . (فرهنگ فارسی معین ). || (نف مرخم ) جو(ی ) نعت فاعلی از جُستن ، جوییدن .- آزرمجو : دو صاحبدل نگه دارند مویی هم ایدون سرکش و آزرمجویی . سعدی .رجوع به آزرمجو ...
-
جو
لغتنامه دهخدا
جو. [ ج َ / جُو ] (اِ) غله ایست معروف که به تازی شعیر گویند. (آنندراج ). غله ایست معروف که به اسب و استر و امثال آن دهند. (برهان ). گیاهی از خانواده ٔ گندمیان جزو دسته ٔ غلات که دارای سنبله ٔ ساده ایست که از هر بند آن سه سنبله ٔ بی دم در دو ردیف قرار...
-
جو
لغتنامه دهخدا
جو. [ ج َوو ] (اِخ ) نام یمامه و نام سیزده موضع دیگر است . (منتهی الارب ). و رجوع به معجم البلدان شود.
-
جو
لغتنامه دهخدا
جو. [ ج َوو ] (ع اِ) میان آسمان و زمین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || طبقه ٔ سیال گازی که دارای بخارهای مختلف است و کره ٔ زمین را احاطه کرده . اتمسفر . ج ، اجواء. (فرهنگ فارسی معین ). || زمین پست و نشیب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، جِ...
-
جو
دیکشنری عربی به فارسی
پناد , کره ء هوا , جو , واحد فشار هوا , فضاي اطراف هر جسمي (مثل فضاي الکتريکي ومغناطيسي)
-
جو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جوّ] jav[v] ۱. هوایی که گرداگرد زمین را فراگرفته است؛ اتمسفر.۲. [مجاز] اوضاع و احوال حاکم بر یک محیط؛ حالوهوا.
-
جو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) jo[w] ۱. یکی از غلات شبیه گندم که دانههای آن بیشتر به مصرف تغذیۀ چهارپایان میرسد و دارای مواد ازته، مواد چرب، سلولز، فسفر، کلسیم، آهن، و ویتامین B است. از آرد آن نان میپزند و از نظر ارزش غذایی به پای گندم نمیرسد.۲. [مجاز] مقدار...
-
جو
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ جویدن) jo[w] =جویدن
-
جو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جوی› ju ۱. گذرگاه نسبتاً باریک آب.۲. رودخانه؛ نهر؛ رود.
-
جو
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ جُستن) ‹جوی› ju ۱. =جُستن۲. جوینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جنگجو، دلجو، صلحجو، نامجو.۳. جوییدن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جستجو، پرسوجو.
-
جَوِّ
فرهنگ واژگان قرآن
هواي دور از زمين
-
جو
دیکشنری فارسی به عربی
جو , حبوب , شعير
-
جو
لهجه و گویش گنابادی
jouw در گویش گنابادی به معنای ای جان ، جان ، آفرین ، احسنت ، دل و قلب ،واژه ای است که برای ابراز در موقعیت شهوت انسان با دیدن زن یا دختر یا پسری خوشگل بکار میرود.
-
جو
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ya طاری: ya طامه ای: ya طرقی: ya کشه ای: ya نطنزی: ya