کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرفتجو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
eclipse chaser
گرفتجو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] منجمی حرفهای یا غیرحرفهای که برای رصد و ثبت گرفتها به مناطق مختلف دنیا سفر میکند
-
واژههای مشابه
-
گرفت
لغتنامه دهخدا
گرفت . [ گ ِ رِ ] (مص مرخم ، اِمص ) لرزانیدن انگشت و دست باشد در سازهای ذوی الاوتار تا نغمه ٔ موج دار و جوهردار بر گوش خورد. || مؤاخذت . (برهان ). اخذ . نقد. اعتراض . ایراد. گرفت و گیر : مسلمانان مسلمانان بترسید از گرفت حق که چون بگرفت پیش آید هزارا...
-
گرفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر یا مصدر مرخم) gereft ۱. مؤاخذه؛ بازخواست.۲. غرامت؛ تاوان.۳. طعنه و سرزنش.۴. [قدیمی] =گرفتن〈 گرفتوگیر: (اسم مصدر)۱. گرفتن و دربند کردن.۲. درگیری۳. مؤاخذه.
-
گرفت
فرهنگ فارسی معین
(گِ رِ) (مص مر.) 1 - مؤاخذه ، ایراد. 2 - گرفتن ، اخذ. 3 - غرامت ، تاوان . 4 - خسوف ، کسوف . 5 - گرفتاری . 6 - جرم ، جنایت .
-
گرفت
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: hâšgira طاری: hâšgat طامه ای: heygit طرقی: hâšgerat کشه ای: bešga نطنزی: hâšgeret
-
گرفت
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: hâšgira طاری: hâšgat طامه ای: heygit طرقی: hâšgerat کشه ای: hâšga نطنزی: hâšgeret / hišget
-
گرفت
دیکشنری فارسی به عربی
کسوف ، استوعب
-
جو
واژگان مترادف و متضاد
آتمسفر، فضا، هوا
-
جو
واژگان مترادف و متضاد
جوغ، یوغ
-
جو
فرهنگ واژههای سره
پیرامون
-
atmosphere 2
جوّ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] پوششی گازی که هر جسم آسمانی را در بر میگیرد
-
جو
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = جوغ . یوغ . جغ . جوه : چوبی که به وقت شیار کردن زمین بر گردن گاو گذارند.
-
جو
فرهنگ فارسی معین
(جُ) (اِ.) گیاهی از خانوادة گندمیان جزو دستة غلات که دارای سنبلة ساده ای است .
-
جو
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) رود کوچک .