کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرفته لب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گرفته لب
/gereftelab/
معنی
ساکت؛ خاموش؛ لبفروبسته.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گرفته لب
لغتنامه دهخدا
گرفته لب . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ل َ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم خاموش باشد. (برهان ) : دید مرا گرفته لب آتش پارسی ز تب نطق من آب تازیان برده به نکته ٔ دری .خاقانی (دیوان عبدالرسولی ص 429).
-
گرفته لب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gereftelab ساکت؛ خاموش؛ لبفروبسته.
-
واژههای مشابه
-
کوه گرفته
لغتنامه دهخدا
کوه گرفته . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کسی که به کوه گرفتگی دچار شده باشد. و رجوع به کوه گرفتگی شود.
-
گرفته زدن
لغتنامه دهخدا
گرفته زدن . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) نیزه و طعنه زدن . (برهان ) (آنندراج ) : هست فلک را بطبع خاصه بر اهل هنررسم گرفته زدن خوی دغا باختن .سنایی غزنوی (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).ز مهرم مکش سوی پیکار خویش گرفته مزن بر گرفتار خویش . نظامی .|...
-
گرفته شدن
لغتنامه دهخدا
گرفته شدن . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اسیر شدن : بجنگ ار گرفته شود نوش زادبدو زین سخنها مکن هیچ یاد. فردوسی .- گرفته شدن آواز ؛ غلیظ شدن آواز، نیکو برنیامدن صدا : آواز او [ خداوند علت جذام ] درشت و گرفته شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
گرفته چهر
لغتنامه دهخدا
گرفته چهر. [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ چ ِ ] (ص مرکب ) رنجیده خاطر. مکدر. محزون . اندوهناک .
-
گرفته چهری
لغتنامه دهخدا
گرفته چهری . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ چ ِ ] (حامص مرکب ) رنجیده خاطری . اندوهگینی . تکدّر : لیلی ز سر گرفته چهری دیدی سوی او بسردمهری .نظامی .
-
گرفته خاطر
لغتنامه دهخدا
گرفته خاطر. [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ طِ ] (ص مرکب ) رنجیده خاطر و ملول و ناخوش . (آنندراج ).
-
گرفته دل
لغتنامه دهخدا
گرفته دل . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ دِ ] (ص مرکب ) غمگین . اندوهناک . متألم : اگر گرفته دلی از جهانیان صائب ز خویش خیمه برون زن جهان دیگر باش . صائب (از آنندراج ).رجوع به گرفتن دل شود.
-
گرفته دم
لغتنامه دهخدا
گرفته دم . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ دَ ] (ص مرکب ) نفس تنگ . تنگ نفس . بستن دم در موقع حرکت و دویدن .
-
گرفته زبان
لغتنامه دهخدا
گرفته زبان . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ زَ ] (ص مرکب ) آنکه بر سخن گفتن قادر نباشد. (آنندراج ).
-
گرفته سخن
لغتنامه دهخدا
گرفته سخن . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ س ُخ َ ] (ص مرکب ) آنکه سخن او به آسانی نتوان دانست .
-
stopped note
نت گرفته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] 1. صدایی که نوازنده در هنگام نواختن هورن یا ترمپت با قرار دادن دست خود در برابر یا درون شیپورۀ ساز، تولید میکند 2. نتی که با گرفت یا پردهگیری تولید میشود متـ . صوت گرفته stopped tone
-
زنگ گرفته
لغتنامه دهخدا
زنگ گرفته . [ زَ گ ِ رِ ت َ/ ت ِ ] (ن مف مرکب ) هر چیز زنگ زده . (ناظم الاطباء).