کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرفته باشید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صدا گرفته
لغتنامه دهخدا
صدا گرفته . [ ص َ / ص ِ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کسی که آواز او گرفته است . کسی که آواز او بخوبی برنمی آید.
-
گرفته چهر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گرفتهچهره› [قدیمی] gereftečehr ۱. اخمکرده.۲. [مجاز] ملول؛ غمگین.
-
گرفته خاطر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] gereftexāter گرفتهدل؛ دلتنگ؛ اندوهگین.
-
گرفته لب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gereftelab ساکت؛ خاموش؛ لبفروبسته.
-
cropped
حاشیهگرفته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] ویژگی تصویری که حاشیههای آن با استفاده از پوشانه (mask) حذف شده باشد
-
stopped tone
صوت گرفته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] ← نت گرفته
-
باد گرفته
فرهنگ فارسی معین
(گِ رِ تِ) (ص مر.)متکبر، مغرور.
-
زه گرفته
فرهنگ فارسی معین
(زِ گِ رِ تِ) (ص مف .) 1 - آبستن شده ، بار گرفته (زن یا جانور ماده ). 2 - زمینی که شایستگی کشت و زرع پیدا کرده .
-
آرام گرفته
لغتنامه دهخدا
آرام گرفته . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) ساکن : بازآمده ای تا بنمائی و بشوری در شور میار این دل آرام گرفته .امیرخسرو.
-
جن گرفته
لغتنامه دهخدا
جن گرفته . [ ج ِ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) در تداول عامه ، مصروع . که مبتلا به بیماری صرع باشد.
-
تب گرفته
لغتنامه دهخدا
تب گرفته . [ ت َ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) تب دار. محموم . کسی که گرفتار تب شده باشد : گر خلافش به کوه درفکنی کوه گیرد چو تب گرفته گداز. فرخی .|| لرزان از تب . (ناظم الاطباء).
-
تپ گرفته
لغتنامه دهخدا
تپ گرفته . [ ت َ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) محموم . (اشتینگاس ). تب گرفته . که به بیماری تب مبتلی باشد. رجوع به تب و دیگر ترکیب های آن شود.
-
جبین گرفته
لغتنامه دهخدا
جبین گرفته . [ ج َ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) ترش رو. (بهار عجم ) : پیش جبین گرفته مکن عرض احتیاج ای نابلد مکوب دری را که باز نیست .اثر شیرازی (از بهار عجم ).
-
دم گرفته
لغتنامه دهخدا
دم گرفته . [ دَ گ ِ رِت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نفس گرفته . (انجمن آرا) (آنندراج ). || بدبوی و متعفن و گندیده . (ناظم الاطباء). پوستی را گویند که در وقت دباغت کردن بدبوی و گنده و متعفن شده باشد. (برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). عطن (اصطلاح در پوست ...
-
ددی گرفته
لغتنامه دهخدا
ددی گرفته . [ دَ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) به خوی ددان برآمده . همخوی ددان شده . سبعیت یافته : مسبع؛آنکه از صحبت ددان ددی گرفته باشد. (منتهی الارب ).