کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرفته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گرفته
/gerefte/
معنی
۱. بهدستآمده.
۲. ستاندهشده.
۳. [مجاز] تیره.
۴. [مجاز] افسرده؛ دلتنگ.
۵. [مجاز] خسیس.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. افسرده، برزخ، دلتنگ، عبوس، غمگین، محزون، مغموم، ناشاد
۲. خفه، دلگیر، نفسگیر
۳. تار، تاریک، تیره
۴. بسته، مسدود، ، ≠ باز، دلباز
دیکشنری
airless, blue, close , cloudy, dark, dingy, dusty, fuzzy, gloomy, grave, gray, hazy, lackluster, leaden, low-spirited, muddy, murky, saturnine, sulky, tight
-
جستوجوی دقیق
-
گرفته
لغتنامه دهخدا
گرفته . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ) طعنه . (غیاث ). طعنه است که زدن نیزه و گفتن سخنان به طریق سرزنش باشد. (برهان ) (آنندراج ). با لفظ زدن مستعمل است . (آنندراج ) : شبیخون برشکسته چند سازی گرفته با گرفته چند بازی . نظامی .شاه با او تکلفی درساخت بتکلف گر...
-
گرفته
لغتنامه دهخدا
گرفته . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) مجذوب . مفتون . مبتلا. گرفتار : روندگان مقیم از بلا بپرهیزندگرفتگان ارادت بجور نگریزند. سعدی (طیبات ).نه بخود میرود گرفته ٔ عشق دیگری می برد بقلابش . سعدی (بدایع). || اسیر و گرفتار. || مردم خسیس و بخیل و ممسک . ||...
-
obstruent
گرفته
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] در آواشناسی و واجشناسی، مشخصۀ آوایی که تولید آن با نوعی گرفتگی در مسیر جریان هوا همراه است متـ . نارسا non-sonorant
-
گرفته
واژگان مترادف و متضاد
۱. افسرده، برزخ، دلتنگ، عبوس، غمگین، محزون، مغموم، ناشاد ۲. خفه، دلگیر، نفسگیر ۳. تار، تاریک، تیره ۴. بسته، مسدود، ، ≠ باز، دلباز
-
گرفته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gerefte ۱. بهدستآمده.۲. ستاندهشده.۳. [مجاز] تیره.۴. [مجاز] افسرده؛ دلتنگ.۵. [مجاز] خسیس.
-
گرفته
فرهنگ فارسی معین
(گِ رِ تِ) (ص مف .) 1 - به دست آمده . 2 - اندوهگین ، دلتنگ .
-
گرفته
دیکشنری فارسی به عربی
اجش , جدي , خشن , رطب حار , سميک , مخيف , ممل
-
واژههای مشابه
-
کوه گرفته
لغتنامه دهخدا
کوه گرفته . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کسی که به کوه گرفتگی دچار شده باشد. و رجوع به کوه گرفتگی شود.
-
گرفته زدن
لغتنامه دهخدا
گرفته زدن . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) نیزه و طعنه زدن . (برهان ) (آنندراج ) : هست فلک را بطبع خاصه بر اهل هنررسم گرفته زدن خوی دغا باختن .سنایی غزنوی (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).ز مهرم مکش سوی پیکار خویش گرفته مزن بر گرفتار خویش . نظامی .|...
-
گرفته شدن
لغتنامه دهخدا
گرفته شدن . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) اسیر شدن : بجنگ ار گرفته شود نوش زادبدو زین سخنها مکن هیچ یاد. فردوسی .- گرفته شدن آواز ؛ غلیظ شدن آواز، نیکو برنیامدن صدا : آواز او [ خداوند علت جذام ] درشت و گرفته شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
گرفته چهر
لغتنامه دهخدا
گرفته چهر. [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ چ ِ ] (ص مرکب ) رنجیده خاطر. مکدر. محزون . اندوهناک .
-
گرفته چهری
لغتنامه دهخدا
گرفته چهری . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ چ ِ ] (حامص مرکب ) رنجیده خاطری . اندوهگینی . تکدّر : لیلی ز سر گرفته چهری دیدی سوی او بسردمهری .نظامی .
-
گرفته خاطر
لغتنامه دهخدا
گرفته خاطر. [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ طِ ] (ص مرکب ) رنجیده خاطر و ملول و ناخوش . (آنندراج ).
-
گرفته دل
لغتنامه دهخدا
گرفته دل . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ دِ ] (ص مرکب ) غمگین . اندوهناک . متألم : اگر گرفته دلی از جهانیان صائب ز خویش خیمه برون زن جهان دیگر باش . صائب (از آنندراج ).رجوع به گرفتن دل شود.