کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
clavate
گرزی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ویژگی سطحی با عناصر چماقشکل که به هر جزء آن گرز (clava) گفته میشود
-
جستوجو در متن
-
laminaria
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لامیناریا، جلبک های لامیناریا، جلبک کلاه گرزی و پهن
-
پیازی
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - نوعی لعل گرانبها. 2 - گرزی با چند گوی فولادی و دستة چوبی .
-
گاوسر
فرهنگ فارسی معین
(سَ) (ص مر.) = گاوسار: گرزی که به شکل سر گاو ساخته باشند.
-
کسکن
فرهنگ فارسی معین
(کَ کَ) [ تر. ] (اِ.) گرزی که سرش را با زنجیر یا تسمه به دسته نصب کنند؛ پیازک ، پیازی .
-
گاوسر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹گاوسار› [قدیمی] gāvsar ۱. گرزی که به شکل سر گاو ساخته باشند: ◻︎ یکی تخت و آن گرزۀ گاوسار/ که ماندهست از او در جهان یادگار (فردوسی: ۸/۲۷۴).۲. چوب کلفت که سر آن مانند گرز باشد
-
گرز گاوچهر
لغتنامه دهخدا
گرز گاوچهر. [ گ ُ زِ چ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گرزی که هیأت آن بشکل گاو باشد:شود شیران میدان را ز گرزگاوچهر اوسواد چشم در کله چو سنگ سرمه در هاون .سیف اسفرنگ (از جهانگیری ).
-
گرز یک زخم
لغتنامه دهخدا
گرز یک زخم . [ گ ُ زِ ی َ / ی ِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گرزی که به یک زخم آن کار تمام شود. (آنندراج ) : من آن گرز یک زخم برداشتم سپه را همان جای بگذاشتم .فردوسی .
-
گاورنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gāvrang ۱. مانند سرگاو؛ گاوسر.۲. (اسم) گاومانند؛ گاوسار.۳. (اسم) گرزی که آن را به شکل سرگاو ساخته باشند: ◻︎ بیامد خروشان بدان دشت جنگ/ به چنگ اندرون گرزۀ گاورنگ (فردوسی: ۲/۱۸۰).
-
دبوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: دُبّوس، دَبّوس، معرب ؟] [قدیمی] dab[b]us ۱. گرزی آهنین که در جنگها به کار میرفته: ◻︎ ز باد دبوس تو کوه بلند / شود خاک نعل سرافشان سمند (فردوسی: ۱/۲۳۱)۲. چوبدستی ستبری که سر آن کلفت و گرهدار باشد.
-
کسکن
لغتنامه دهخدا
کسکن . [ ک َ ک َ ] (ترکی ، اِ) گرز. (ناظم الاطباء). گرزی که با زنجیر یا تسمه به دسته نصب کنند و درفارسی پیازک و پیازی گویند. (آنندراج ) : یلان را گشته نرم از گرز گردن نهاده سر بسینه همچو کسکن .ملاوحشی (از آنندراج ).
-
گرزه ٔ گاوروی
لغتنامه دهخدا
گرزه ٔ گاوروی . [ گ ُ زَ / زِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گرزی که سر آن بشکل گاو است . گرزه ٔ گاوچهر : زند بر سرت گرزه ٔ گاوروی ببندت درآرد از ایوان به کوی . فردوسی .رجوع به گرزه ٔ گاوچهر و گرزه ٔ گاورنگ و گرزه ٔ گاوپیکر و گرزه ٔ گاوسار و گرزه ٔ گا...
-
خزوران
واژهنامه آزاد
خَزَوران:(اخ) پهلوان تورانی که افراسیاب او را به همراه چند تن دیگر به سیستان فرستاد تا با زال نبرد کنند. اما زال آنان را با گُرزی فرو کوفت./ دیو سیاه. در نبرد با کیومرث، سیامک پسر او را بکشت. خَزَوران بعدها به دست هوشنگ کشته شد. سیامک به دست خروزان د...
-
گاوروی
لغتنامه دهخدا
گاوروی . (ص مرکب ) گرزی که آن را بصورت گاو سازند، گرزه ٔ گاوروی : زند برسرت گرزه ٔ گاوروی به بندت درآرد از ایوان به کوی . فردوسی .زِره دار با گرزه ٔ گاوروی برفتند گردان پرخاشجوی . فردوسی .مرا دید با گرزه ٔ گاوروی بیامد به نزدیک من جنگجوی . فردوسی .بف...