کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرزه گاوپیکر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گرزه مار
لغتنامه دهخدا
گرزه مار. [ گ َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) مار زهردار بود : چه کردی زبان بر بدی کامکارچه در آستین داشتی گرزه مار. سنایی .ز من بگذر که من خود گرزه مارم بلی مارم که چون او مهره دارم . نظامی .رجوع به گرزه شود.
-
مُشگ گِرزه
لهجه و گویش بختیاری
mošg-gerza موش کور صحرایى.
-
گَرزه مار
لهجه و گویش تهرانی
افعی
-
گرزه ٔ گاوروی
واژهنامه آزاد
گاوسار
-
واژه گرزه
واژهنامه آزاد
موش بزرگ
-
گُرزمُشت،گرزه مشت
لهجه و گویش تهرانی
مشتی که مانند گرز کوبیده شود
-
جستوجو در متن
-
گاوپیکر
لغتنامه دهخدا
گاوپیکر. [ پ َ / پ ِک َ ] (ص مرکب ) بشکل گاو. به هیأت گاو : همه کژدم وش و خرچنگ کردارگوزن شیرچهر و گاوپیکر. ناصرخسرو.- درفش گاوپیکر ؛ درفشی که شکل گاو بر آن منقوش است : زده هم برش گاوپیکر درفش سپر زرد و بر گستوانش بنفش . اسدی (گرشاسب نامه ).- گرز گا...
-
گاوچهر
لغتنامه دهخدا
گاوچهر. [ چ ِ ] (ص مرکب ) آنچه صورت گاو دارد. || گاوپیکر که گرز فریدون باشد و آن را بهیأت سر گاومیش از آهن ساخته بودند. (برهان ) : سرش را بدین گرزه ٔ گاوچهربکوبم نه بخشایش آرم نه مهر. فردوسی .زدم بر سرش گرزه ٔ گاوچهربرو کوه بارید گفتی سپهر. فردوسی ....
-
گاورنگ
لغتنامه دهخدا
گاورنگ . [ وْ رَ ] (ص مرکب ) گاومانند. بمعنی گاوپیکر است که گرز فریدون باشد و آن را بهیأت سر گاو میش از آهن ساخته بودند. (برهان ). اصل نام گورنگ . رجوع به همین کلمه شود. همان گرزگاوسر و گاوچهر بمعنی گاو مانند. (از انجمن آرا). گاوپیکر : بیامد خروشان ...
-
ارژنگ
لغتنامه دهخدا
ارژنگ . [ اَ ژَ ] (اِ) جادوئی . طلسم : ترا دشمن آمد بگاهت نشست یکی گرزه ٔ گاوپیکر بدست همه بند و نیرنگ و ارژنگ برددلارام بگرفت و گاهت سپرد. فردوسی .|| هر کتابی که صور و اشکال داشته باشد. (رشیدی ) (غیاث اللغات ). رجوع به ارتنگ و ارثنگ شود.
-
غریدن
لغتنامه دهخدا
غریدن . [ غ ُرْ ری دَ ] (مص ) آواز بلند کردن و فریاد زدن . با ثانی مشدد هم گفته اند. (برهان قاطع) (آنندراج ). آواز بلند کردن رعد و حیوانات درنده چون شیر و پلنگ . (آنندراج ). آواز بلند برداشتن . (فرهنگ خطی نسخه ٔ کتابخانه ٔ لغت نامه ). به معنی خروشیدن...
-
ژنده پیل
لغتنامه دهخدا
ژنده پیل . [ ژَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) پیل بزرگ . فیل بزرگ . فیل کلان . فیل مست و خشمگین . معرب آن زندفیل است . (از تاج العروس ). کلثوم : رده برکشیده سپاهش دو میل به دست چپش هفتصد ژنده پیل . فردوسی .گرازان سواران دمان و دنان به دندان زمین ژنده پیلان کن...
-
آشفتن
لغتنامه دهخدا
آشفتن . [ ش ُ ت َ ] (مص ) خشم گرفتن . غضب کردن . خشمگین شدن . تیز شدن . از جا دررفتن . تافته شدن : ز خاقان مقاتوره آمد بخشم یکایک برآشفت و بگشاد چشم . فردوسی .بروز چهارم برآشفت شاه بر آن موبدان نماینده راه که گر زنده تان دار باید بسود... فردوسی .همه ...
-
پیری
لغتنامه دهخدا
پیری . (حامص ) حالت و چگونی پیر. مقابل جوانی . سالخوردگی . کهنسالی . شیخوخیت . شیخوخت . شیب . (دهار). کبر. مشیب . (منتهی الارب ). شیبة. (دهار). شعرة. مهرمة. معتصر. نذیر. ابومالک . ابن مالک . ابن ماء. (مرصع). وضح .هدّ. ذرءة. قتیر. سعسعه . (منتهی الارب...