کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مُشگ گِرزه
لهجه و گویش بختیاری
mošg-gerza موش کور صحرایى.
-
گَرزه مار
لهجه و گویش تهرانی
افعی
-
گرزه ٔ گاوروی
واژهنامه آزاد
گاوسار
-
واژه گرزه
واژهنامه آزاد
موش بزرگ
-
گُرزمُشت،گرزه مشت
لهجه و گویش تهرانی
مشتی که مانند گرز کوبیده شود
-
جستوجو در متن
-
گاوروی
لغتنامه دهخدا
گاوروی . (ص مرکب ) گرزی که آن را بصورت گاو سازند، گرزه ٔ گاوروی : زند برسرت گرزه ٔ گاوروی به بندت درآرد از ایوان به کوی . فردوسی .زِره دار با گرزه ٔ گاوروی برفتند گردان پرخاشجوی . فردوسی .مرا دید با گرزه ٔ گاوروی بیامد به نزدیک من جنگجوی . فردوسی .بف...
-
گرز
واژگان مترادف و متضاد
چماق، عمود، کوپال، گرزه
-
scepters
دیکشنری انگلیسی به فارسی
scepters، قدرت یا اقتدار سلطنتی، عصای سلطنتی، گرزه
-
scepter
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اسپیتر، قدرت یا اقتدار سلطنتی، عصای سلطنتی، گرزه
-
sceptre
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اسپیتر، قدرت یا اقتدار سلطنتی، عصای سلطنتی، گرزه
-
گاوچهر
لغتنامه دهخدا
گاوچهر. [ چ ِ ] (ص مرکب ) آنچه صورت گاو دارد. || گاوپیکر که گرز فریدون باشد و آن را بهیأت سر گاومیش از آهن ساخته بودند. (برهان ) : سرش را بدین گرزه ٔ گاوچهربکوبم نه بخشایش آرم نه مهر. فردوسی .زدم بر سرش گرزه ٔ گاوچهربرو کوه بارید گفتی سپهر. فردوسی ....
-
گاوپیکر
لغتنامه دهخدا
گاوپیکر. [ پ َ / پ ِک َ ] (ص مرکب ) بشکل گاو. به هیأت گاو : همه کژدم وش و خرچنگ کردارگوزن شیرچهر و گاوپیکر. ناصرخسرو.- درفش گاوپیکر ؛ درفشی که شکل گاو بر آن منقوش است : زده هم برش گاوپیکر درفش سپر زرد و بر گستوانش بنفش . اسدی (گرشاسب نامه ).- گرز گا...
-
گاوسر
لغتنامه دهخدا
گاوسر. [ س َ ] (ص مرکب ) گاوسار. آنچه سرش شبیه به گاو باشد. || گرزی که سر آن به هیأت گاو است : همه نامداران پرخاشخرابا نیزه و گرزه ٔ گاوسر. فردوسی .وز آن جایگه شد بنزد پدربچنگ اندرون گرزه ٔ گاوسر. فردوسی .بچنگ اندرون گرزه ٔ گاوسربسر برش رخشان شده تا...
-
ارغند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ارغند، ارغیده، ارغده، آرغده، آلغده، ارغنده، ارگند› [قدیمی] 'arqand خشمگین؛ خشمناک؛ خشمآلود: ◻︎ بگرای چو اژدهای گرزه / بخروش چو شرزهشیر ارغند (بهار: ۲۸۷).
-
گاوروی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] gāvruy آنچه مانند سر گاو باشد؛ گاوچهر؛ گاورنگ: ◻︎ ببندت و آرد از ایوان به کوی / زند برسرت گرزۀ گاوروی (فردوسی: ۱/۶۱).