کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گرد برآمدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گرد افشاندن
لغتنامه دهخدا
گرد افشاندن . [ گ َ اَ دَ ] (مص مرکب ) پاک کردن غبار از چیزی . صیقلی کردن : گیتی امید به اقبال تو میداردکه از او گرد به شمشیر بیفشانی . ناصرخسرو.پیاپی بیفشان از آیینه گردکه صیقل نگیرد چو زنگار خورد.سعدی (بوستان ).
-
گرد انگیختن
لغتنامه دهخدا
گرد انگیختن . [ گ َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) گرد بر هوا افشاندن در اثر حرکت تند وسریع. گرد کردن . اهباء. اغبار. (تاج المصادر بیهقی ). || مجازاً کاری انجام دادن : آهی کن و از جای بجه گرد برانگیزکخ کخ کن و برگرد و بدربر پس ایزار. حقیقی صوفی . || مجازاً به م...
-
گرد اوژندیدن
لغتنامه دهخدا
گرد اوژندیدن . [ گ ُ اَ / اُو ژَ دی دَ ] (مص مرکب ) گرد افکندن . رجوع به اوژندیدن شود.
-
گرد برآوردن
لغتنامه دهخدا
گرد برآوردن . [ گ َ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) غبار انگیختن . گرد بلند کردن . || گرد افشاندن . صیقلی کردن . پاک کردن گرد از چیزی : بفرمود شه تا برآرند گردز تمثال آن پیکر سالخورد. نظامی . || کنایه از پایمال کردن و نابود ساختن باشد. (برهان ). پایمال کردن و...
-
گرد برانگیختن
لغتنامه دهخدا
گرد برانگیختن . [ گ َ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) غبار برآوردن . گرد پراکندن . اغبار. (منتهی الارب ). ایقاظ. (تاج المصادر بیهقی ). اعتکاب . (منتهی الارب ) : برانگیختم گرد هیجا چو دودچو دولت نباشدتهور چه سود. سعدی (بوستان ). || نیست و نابود کردن . دمار از...
-
گرد برگرد
لغتنامه دهخدا
گرد برگرد. [ گ ِ ب َگ ِ ] (ق مرکب ) دور تا دور. همه ٔ اطراف : عنکبوت بلاش بر دل من گرد بر گرد برتنید انفست . خسروی .چو با تاج شاهی مرا دشمن است همه گرد بر گردم اهریمن است . فردوسی .یکی نامور شاه را تخت ساخت گهر گرد بر گرد او برنشاخت . فردوسی .همه گرد...
-
گرد برگشتن
لغتنامه دهخدا
گرد برگشتن . [ گ ِ ب َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دور زدن . گردیدن . جولان . طوف . طواف . (ترجمان القرآن ). تدویم . تداوم . (منتهی الارب ) : به بیشه درون گرد برگشت شاه همه کرد هر جای لختی نگاه . فردوسی .اندرآمد به باغ باد خزان گرد برگشت گرد شاخ رزان . فرخی...
-
گرد بریدن
لغتنامه دهخدا
گرد بریدن . [ گ ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را دایره ای بریدن . تقویر. (منتهی الارب ).
-
گرد توتیا
لغتنامه دهخدا
گرد توتیا. [ گ َ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سوده ٔ توتیا. و آن گردی است که از سنگ توتیا گیرند و چشم را بدان درمان کنند : اگرت چشم تیرگی داردرهت از گرد توتیا بخشد. عطار.رجوع به توتیا شود.
-
گرد خاستن
لغتنامه دهخدا
گرد خاستن . [ گ َت َ ] (مص مرکب ) زیان داشتن . باک داشتن : گل را چه گرد خیزد از ده گلاب زن مه را چه ورغ بندد از صد چراغدان .؟ (از کلیله و دمنه ).
-
گرد خوردن
لغتنامه دهخدا
گرد خوردن . [ گ َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) گردآلود شدن . (آنندراج ) : میخورد گرد عبث محمل لیلی در دشت نیست جز عشق تمنای دگر مجنون را. صائب (از آنندراج ).آزادگان بجای رسیدند و ما همان زآن رهروان که گرد پس کاروان خورند.نظیری (از آنندراج ).
-
گرد دندان
لغتنامه دهخدا
گرد دندان . [ گ َ دِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گردی که مخصوص دندان است . گردی که برای شستن و یا درمان دندانها به کار رود.
-
گرد رزی
لغتنامه دهخدا
گرد رزی . [ ] (اِخ ) تیره ای از ایل بویراحمدی کوه کیلویه ٔ فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 818).
-
گرد رو
لغتنامه دهخدا
گرد رو. [ گ ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اطراف و دور رو. (از برهان ) (از آنندراج ) : گلشن حسن تو از آب گهر سیراب است گرد رو چاه زنخدان ترا دولاب است . سعید اشرف (از آنندراج ). || تسبیحی از مروارید که زنان بجهت خوش آیندگی بر گرد روی خود بندند. (بره...
-
گرد زابل
لغتنامه دهخدا
گرد زابل . [ گ ُ دِ ب ُ ] (اِخ ) کنایه از رستم زابل است که رستم زال باشد. (برهان ). رجوع به گرد زابلی شود.