کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گردگیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گردگیر
/gardgir/
معنی
آنکه یا آنچه گردوغبار چیزی را بگیرد؛ گردگیرنده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
duster, vicinity, whisk
-
جستوجوی دقیق
-
گردگیر
لغتنامه دهخدا
گردگیر. [ گ ُ ] (اِخ )نام پسر افراسیاب . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا).
-
گردگیر
لغتنامه دهخدا
گردگیر. [ گ ُ ] (نف مرکب ) شجاع و دلاور گیرنده . (برهان ) : یکی مرد بُد نام او اردشیرسواری گرانمایه ٔ گردگیر. دقیقی .دریغ آن هژبرافکن گردگیردلیر و جوان و سوار و هژیر. فردوسی .دلیر است و اسب افکن و گردگیرعقاب اندرآرد ز گردون به تیر. فردوسی .چنین گفت ک...
-
گردگیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gardgir آنکه یا آنچه گردوغبار چیزی را بگیرد؛ گردگیرنده.
-
گردگیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gordgir شجاع؛ دلیر.
-
جستوجو در متن
-
dusters
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گرداننده، گردگیر، وسیله گردگیری، روپوش
-
اژدهاکش
لغتنامه دهخدا
اژدهاکش . [ اَ دَ ک ُ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ اژدها : یل اژدهاکش بگرز و بتیرسوار هزبرافکن و گردگیر.اسدی .
-
wisp
دیکشنری انگلیسی به فارسی
wisp، حلقه، دسته، بقچه کوچک، بسته، بقچهبندی، جاروب کوچک، گردگیر، بصورت حلقه در اوردن، جاروب کردن، تمیز کردن
-
هزبرافکن
لغتنامه دهخدا
هزبرافکن . [ هَِ زَ اَ ک َ ] (نف مرکب ) شیرافکن . شیراوژن . شیرکش . شجاع . دلیر : دریغ آن هزبرافکن گردگیردلیر و جوان و سوار و هژیر. فردوسی .بهومان سپرد آن زمان قلبگاه سپاهی هزبرافکن و رزم خواه . فردوسی .یل اژدهاکش به گرز و به تیرسوار هزبرافکن و گُردگ...
-
whisks
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ویلیس، ماهوت پاک کن، حرکت سریع و جزیی، کلاله یا دسته مو، گرد گیری، مگس گیر، گردگیر، ماهوت پاک کن زدن، تند زدن، پراندن، راندن، جاروب کردن
-
whisk
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شلاق زدن، ماهوت پاک کن، حرکت سریع و جزیی، کلاله یا دسته مو، گرد گیری، مگس گیر، گردگیر، ماهوت پاک کن زدن، تند زدن، پراندن، راندن
-
گیر
لغتنامه دهخدا
گیر. (اِمص ) بیشتر با مشتقات مصدر کردن و داشتن صرف شود. از گرفتن به معنی بسته شدن و ممنوع شدن باشد. سد و مانع راه چیزی شدن :یک سنگ در راه آب گیر کرده و آب به خانه ٔ ما نمی آید. سیلاب راه را برده بود، اتومبیل ما گیر کرد. (فرهنگ نظام ). || در اصطلاح طب...