کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گردگردان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گردگردان
لغتنامه دهخدا
گردگردان . [ گ ِ گ َ ] (نف مرکب ) حرکت کننده ٔ دورانی . چرخان . دوار : جهان همیشه چنین است و گردگردان است همیشه تا بود آئینش گردگردان بود . رودکی .پس از اختر گردگردان سپهرکه اخترشناسان نمودند چهر. فردوسی .ببینم که تا گردگردان سپهراز این پس همی بر که ...
-
جستوجو در متن
-
چرخان
لغتنامه دهخدا
چرخان .[ چ َ ] (نف ، ق ) گردان . گردگردان . چرخنده . || در حال چرخیدن . || در حال چرخانیدن .
-
چرخنده
لغتنامه دهخدا
چرخنده . [ چ َ خ َ دَ / دِ ] (نف ) چرخ زننده . دوار. گردان . گردنده . گردگردان . آنکه بدور خود یا بدور دیگری چرخد. رجوع به چرخ و چرخندگی شود.
-
چرخ زنان
لغتنامه دهخدا
چرخ زنان . [ چ َ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) گردگردان . در حال چرخیدن . دورزنان . گردان و چرخان : کف چرخ زنان بر می می رقص کنان در دل دل خارکنان از رخ گلزار نمود اینک . خاقانی .کمتر از ذره نئی پست مشو مهربورزتا بخلوتگه خورشید رسی چرخ زنان .حافظ.
-
برآرنده
لغتنامه دهخدا
برآرنده . [ ب َ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) برآورنده . بناکننده . آفریننده : برآرنده ٔ ماه وکیوان و هورنگارنده ٔ فرّ و دیهیم و زور. فردوسی .چنین گفت کای برتر از جان پاک برآرنده ٔ آتش و بادو خاک . فردوسی .برآرنده ٔ گردگردان سپهرهمو پروراننده ٔ ماه و مهر. ...
-
حرکت وضعی
لغتنامه دهخدا
حرکت وضعی . [ ح َ رَ ک َ ت ِ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرکت در وضع. حرکتی که با آن جسم از وضعی به وضع دیگر منتقل شود، چه متحرک به استداره یعنی گِردگردان نسبت اجزاء آن با اجزاء مکان وی تبدیل یابد در حالتی که ملازم مکان خویش است و از مکان خود بیرون ...
-
دایر
لغتنامه دهخدا
دایر. [ ی ِ ] (ع ص ) دائر. گردان . گردنده . گردگرد. گردگردان .- عدد دایر ؛ عدد پنج است و از آنرو آنرا دایر گویند که هر چند او را در اعداد ضرب کنند همان پنج بصورت اصلی خود باز آید 5 در 5 به 25؛5 در 25 = 125؛ 5 در 125 = 625.|| دایر از فلک کدام بود؟ چون...
-
اخترشناس
لغتنامه دهخدا
اخترشناس . [ اَ ت َ ش ِ ] (نف مرکب ) ستاره شمر. اخترشمر. منجم . (مؤید الفضلاء). نجوم دان . (برهان قاطع) : ز اخترشناسان بپرسید شاه [ خسرو پرویز ]که هرکس که کرد اندر اختر نگاه چه دید او و فرجام این کار چیست ؟ز رنج اختر این جهاندار چیست . فردوسی .... ز...
-
سپهر
لغتنامه دهخدا
سپهر. [ س ِپ ِ ] (اِ) پارسی باستان «سپیثره » (لغةً یعنی سپهرداد، آسمان آفریده )، پهلوی «هوسپیتر» و «سپیهر» بقول نلدکه این کلمه مستقیماً از سانسکریت «سویتر» (مایل بسفیدی ، سفید) آمده و بقول گایگر کلمه ٔ افغانی «سپرا» (خاکستری رنگ ) از آنجاناشی است . (...
-
تندر
لغتنامه دهخدا
تندر.[ ت ُ دَ / دُ ] (اِ) رعد بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 138) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از ناظم الاطباء) (از معیار جمالی ). بمعنی غرنده باشد عموماً و رعد را گویند خصوصاً. (برهان ). غرنده که به تازیش رعد خو...
-
مهر
لغتنامه دهخدا
مهر. [ م ِ ] (اِ) رحم و شفقت و محبت . (برهان قاطع). محبت . (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرا). دوستی و مودت و محبت و رحم و نرم دلی و شفقت و مروت . (ناظم الاطباء). عشق . محبت . حب . دوستی . وداد. ود. رأفت . عطوفت . (از یادداشتهای مؤلف ) : ...