کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گردون پیکر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ساکنان گردون
لغتنامه دهخدا
ساکنان گردون .[ ک ِ ن ِ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از ستاره ها باشد. || ملائکه . (برهان ) (آنندراج ).
-
عقده ٔ گردون
لغتنامه دهخدا
عقده ٔ گردون . [ ع ُ دَ/ دِ ی ِ گ َ ] (اِخ ) کنایه از رأس و ذنب ، و هر دو را عقدتین گویند و این اصطلاح اهل تنجیم است . (آنندراج ). و رجوع به عقدة و عقده و عقدتین شود : عقد ابروی قضا از پی تسکین شغب گشته با عقده ٔ گردون به سیاست انباز.اوحدالدین انوری...
-
هفت گردون
لغتنامه دهخدا
هفت گردون . [ هََ گ َ ] (اِ مرکب ) هفت آسمان . هفت چرخ . هفت فلک . هفت کحلی : جلالش برنگیرد هفت گردون سپاهش برنتابد هفت کشور. عنصری .بر سرش ناگهان شبیخون بردگرد بالای هفت گردون برد. نظامی .ما که جزوی ز هفت گردونیم با تو بیرون ز هفت بیرونیم . نظامی .چ...
-
گردون سا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گردونسای› gardunsā آنچه سر بر فلک ساید؛ بسیار بلند: ◻︎ جلوه گاه طایر اقبال گردد هر کجا / سایه اندازد همای چتر گردونسای تو (حافظ: ۸۲۰).
-
گردون سوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gardunsavār سوار بر آسمان؛ آنکه در آسمان سفر کند.
-
گردون شکاف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gardunšekaf ۱. شکافندۀ آسمان.۲. آنکه فضا را بشکافد و به آسمان برسد.۳. [مجاز] آنچه صدایش به آسمان برسد: ◻︎ ز غرّیدن کوس گردونشکاف / زمین را در افکند پیچش به ناف (نظامی: لغتنامه: گردونشکاف).
-
گردون شکوه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] gardunšo(e)kuh بسیاربلند و مرتفع و پرشکوه.
-
گردون شناس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gardunšenās اخترشناس؛ منجم.
-
گردون گذار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gardungozār ۱. گردونپیما؛ آسمانپیما.۲. آنکه از آسمان بگذرد.
-
گردون گرا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گردونگرای› [قدیمی] gardunga(e)rā ۱. آنکه آهنگ رسیدن به آسمان کند.۲. [مجاز] خواهان ترقی و اعتلا.
-
گردون نورد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] gardunnavard ۱. گردونپیما؛ فلکپیما؛ آسماننورد.۲. آنکه در آسمان حرکت کند.
-
کرکسان گردون
فرهنگ فارسی معین
( ~ گَ) (اِمر.) نک کرکسان فلک .
-
گاو گردون
فرهنگ فارسی معین
(وِ گَ) نک گاو فلک .
-
تاج گردون
لغتنامه دهخدا
تاج گردون . [ ج ِ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایه از آفتاب . (آنندراج ). کنایه از خورشید است . (برهان ). آفتاب عالمتاب . (مجموعه ٔ مترادفات ).
-
شاه گردون
لغتنامه دهخدا
شاه گردون . [ هَِ گ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خورشید جهانگرد باشد. (برهان قاطع).